پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

که من آزاده زن فرزند ایرانم

که من پروین فروغ شهر ایرانم
نه پوراندخت نه آذر دخت نه آتوسا نه پانته آ
بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم
مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر که یک همراه و یک یار وفادارم
نه یک برده مکن اینگونه پندارم
که جوشد خون آزادی به شریانم

بدون زن کجا می‌داشت تاریخ تو ؟
آرش با کمانش ؟
کاوه آهنگر با گرز و سندانش ؟
بدون زن کجا میداشتی آن شاعر توسی ؟
نگهبان زبان پارسی ؟
استاد فردوسی ؟
مرا گر در مقام مادری بینی
مگو با من که هست فرشی از بهشت زیر پایم
نگاهم کن که زیر پای من دنیا به جریان است

ز نور عشق من رخشنده کیهان است
که با دستان من گردون به جریان است
که جای پای من بر چهره سرخ و سپید و سبز ایران است

برو ای مرد دگر مبر آسان به لب نامم
که من آزاده زن فرزند ایرانم

برافراشته شدن تندیس فردوسی در سمرقند

در محله «پنجاب» شهر سمرقند ازبکستان مراسم رسمی نصب تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی برگزار شد. در این مراسم مقامات و نمایندگان شورای استان سمرقند، شخصیت‌های علمی و فرهنگی و همچنین روزنامه نگاران حضور یافتند. طی این مراسم «علی اف» مشاور استاندار سمرقند، «تاشوف» سردبیر نشریه «زرافشان»، «محی الدین اف» استاد دانشگاه دولتی سمرقند و «محمدقولوف» از ریش سفیدان و متنفذین محلی در مورد آثار جاودانه این شاعر و حکیم بزرگ فارس-تاجیک و اهمیت افتتاح تندیس وی صحبت کردند. در بخش دیگری از این مراسم، شرکت کنندگان از مدرسه‌ای که چندین قرن قدمت داشته و تندیس فردوسی در جوار آن قرار گرفته بازدید کردند.

«ادش استد» نویسنده تاجیک مقیم سمرقند در صفحه فیس بوک خود نوشت که خیابان محل تندیس فردوسی به نام این حکیم بزرگ گذاشته شده است. وی همچنین یادآور شده است که این تندیس سال‌ها پیش به سفارش سفارت ایران توسط «تولاگان یارقلوف» هنرمند ازبک ساخته شده بود.

از دبیرستان تا دانشگاه

یادداشتی از روانشاد استاد محمدآصف فکرت هروی(زاده ۱۳۲۵ – درگذشته ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱)
ستان و گاه و کده
برخی از دوستان، در محفلی در باب کلماتی که با "ستان"، "گاه" و "کده" پایان می یابند، سخن می گفتند و نظر می خواستند. هریک از عزیزان سخنی می گفت و نظری می داد. از نگارنده نیز میخواستند تا نظر خویش را بگوید.چون بحث تمام شد، دوستان خواستند تا این نظرات نوشته آید. آنچه می خوانید، فشردۀ آن سخنان است.
آیا واژه‌های دبیرستان، دانشکده و دانشگاه در بخش پهناوری از سرزمین مردمان پارسی‌زبان که به گویش‌ها یا گونه‌ها یا لهجه‌های کم و بیش متفاوت با یکدیگر سخن می‌گویند، دشوار یاب است؟ یعنی وقتی کسانی  یکی از این واژه‌ها را می‌گویند، یا می‌شنوند، احساس بیگانگی می کنند؟ معنای آنها را در نمی یابند؟ یا آنان را خوش نمی آید؟
می دانیم کلمات بسیاری از زبان عربی به فارسی آمده اند و برای فارسی زبانان به تدریج  حکم کلمات فارسی را پیدا کرده‌اند. یعنی تا کسی  عربی را نخوانده باشد، یا بر آن زبان مسلط نباشد، آن کلمات را فارسی می شمارد، اما برخی از کلمات که در عصر حاضر، در زبان عربی نامهایی را ساخته اند، نمی توانند مورد پیروی و استفادۀ فارسی زبانان قرار گیرند.  یک سبب این است که در زبان فارسی، آن واژه ها وجود دارند اما معانی دیگری دارند، و فارسی زبانان آنها را برای  چیزهای معینی به کار می برند.  مثلاً در زبان عرب برای دانشگاه، جامعه می گویند. در حالی که فارسی زبانان وقتی جامعه می گویند یا می شنوند، مردمان یک شهر، یک ملت و حتی مردمان جهان در ذهنشان مجسم می شود. مثلاً جامعۀ هندی زبان، جامعۀ اسلامی، جامعۀ کلیمیان و جامعۀ جهانی. این است که وقتی کلمۀ جامعه را می شنوند یا می خوانند، نمی  توانند بی درنگ آن را به معنای دانشگاه دریابند. یا هنگامی  که  فارسی زبانان ایران کلیه به معنای دانشکده را می شنوند، یکی از اندام های داخلی بدن را، که برابر آن در فارسی دری، گـُرده  است، در نظر می آورند. اگرچه آن هم عربی است ولی ایرانیان ترجیح می‌دهند به جای گرده، کلیه بگویند. همچنان مردم هرات و کابل از شنیدن کلیه نوعی گردن‌آویز یا گلوبند را که ریشۀ فرانسوی دارد در نظر می‌آورند.این است که ضرورت داشتن نامی فارسی احساس می‌شود و نامهای دانشکده و دانشگاه  ظهور می‌کنند و قبول می‌گردند و مسلط می‌شوند.
اما چرا دانشکده و دانشگاه چنین زود از سوی مردم (خاص و عام و خوانا و ناخوانا) پذیرفته می شود و اقبال تام می یابد؟ به دلیل اینکه قرینه های فراوان در زبان مردم دارد. به گونۀ مثال کلماتی که با "گاه" پایان می یابند و مردم آن کلمات را صدها سال بلکه هزار و اند سال به کار می برده اند و به کار می برند، کم نیست.
کازرگاه هرات:کازرگاه  معروفترین محل در هرات است و نامی است که نه تنها در هرات که بی مبالغه در دنیا معروف است. کافیست نام کازرگاه، یا گازرگاه را در یکی از جستجوگرهای انترنت، مثلاً گوگل، بنویسید و صدها مطلب پیرامون آن بیابید.
برخی برآنند که کازرگاه در اصل کارزارگاه بوده، زیرا در جنوب آرامگاه پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، میدان پهناوری است که میدان جنگ بوده و هراتیان در این میدان با مهاجمانی که آهنگ تصرف شهر هرات را داشته اند کارزار نموده  و از شهر و دیار خویش دفاع کرده اند.
لشکرگاه قندهار :لشکرگاه مرکز ولایت معروف و اکنون خبرساز هلمند است، همان شهری که شهر باستانی بُست در مجاورت آن قرار دارد.
گذرگاه کابل:گذرگاه ناحیۀ زیبا و خوش آب و هوا و باستانیست در کابل و کسی نیست که در کابل زندگی کند و نام گذرگاه برایش ناآشنا باشد.
دهکدۀ زیارتگاه هرات:زیارتگاه، افزون بر آنکه بر همۀ زیارات و مزارات متبرکه و اماکن مقدسه اطلاق می شود، نام شهرک یا دهکدۀ بسیار معروفی در هرات است.
کلمات  دیگری نیز با پسوند "گاه" در سرزمینهای بیرون از مرز ایران امروز هست که سبب شده است نام دانشگاه نامی آشنا و مورد پذیرش باشد. از آن شمارند واژه های زایشگاه، باجگاه ( به معنای جایی که حق العبور و باج ستانند، و نیز نام یک ناحیۀ مرزی)، قدمگاه، نظرگاه و مانند آنها.
عیدگاه، نام مساجد بزرگ هرات، قندهار، بلخ و دیگر ولایات است که در آن مساجد نماز عید اقامه می شود.
قدمگاه به چندین جای اطلاق می گردد، که بزرگان و اولیا بر آن مواضع پای نهاده اند و مردم از آن مواضع کرامات دیده اند و اکنون آن مواضع زیارتگاه خاص و عام است.
نظرگاه، نام چندین جای در افغانستان، از جمله رواق نظرگاه در روضۀ شاه ولایتمآب در مزار شریف.
در زبان مردم عادی و در زبان گفتار  نیز چنین کلماتی هست:
کارگاه: واژه ‌ی قدیمی در زبان دری، که معنایی نزدیک به ماشین دارد. در کابل و هرات، به چنبره یی گویند که بانوان  پارچه یی را بر آن استوار کنند و بر آن پارچه گلدوزی نمایند. نظیر همین معنا از شعر لسان الغیب حافظ نیز استنباط می گردد:
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم --- به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
آرگاه و بارگاه در زبان گفتار مردم افغانستان در برابر ترکیب دم و دستگاه در ایران، آتشگاه به جای بخاری دیواری (شومینه) و درتاق، اوگاه (آبگاه) و تهیگاه و خالیگاه به معنای نواحی اطراف شکم حیوان و انسان.
در زبان ادب  این پسوند کاربرد فراوان و پرسابقه ای دارد. داغگاه امیر چغانیان، که فرخی سیستانی سفر نیکفرجام  شاعرانه و سعادت اثرش را از آنجا آغاز کرد بسیار معروف است:
داغگاه شهریار اکنون چنان خرم بود --- کاندرو از خرمی خیره بماند روزگار
در نخستین غزل دیوان غزلیات  مولانا ابوالمعانی عبد القادر بیدل کلمات ادبگاه و دستگاه چنین به کار رفته است:
به اوج کبریا کاز پهلوی عجز است راه آنجا        سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
ادبگاه محبت ناز شـوخی بر نمی دارد               چو شبــنم سر به مهر اشک می بالد نگاه آنجا
به یاد محفل نازش سحرخیز است اجزایــم           تبسـّم تا کجاها چیده باشد دستگاه آنجا
بیدل از پسوند "گاه" فراوان استفاده کرده است؛ مثلاً جلوه گاه و دستگاه در این دو بیت:
هـــرچنــــــــد دورم از چـــمـــن جلوه گاه او     میخانه است شوق به یادگاه او
محتاج عرض نیست شـــــکوه غرور عشق       گردون چو آستین شکند دستگاه  او
عشرتگاه:
نمی گویم به عشرتگاه مجنون جلوه پیما رو         غبار خانان لختی بروب از دل، به صحرا رو
کاروانگاه:
هزارسال پیش در غزنین کاروانسرای را کاروانگاه می گفته اند، چنانکه ابوالفضل بیهقی نویسد:
"... و این جهان گذرنده را خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم..." تاریخ بیهقی، ص 466
با این مقدمات شگفت نیست که مردمان بلخ، کابل، هرات، بدخشان و دیگر ولایات (استانهای) افغانستان  نام دانشگاه را ، به جای یونیورسیتی غربی و جامعۀ عربی،  به آسانی پذیرفته اند و آن را آگاهانه به کار می برند.
از مثالهای بالا هدف ما نشان دادن پیشینۀ کاربرد برخی از کلمات با پسوند "گاه" در زبان دری در افغانستان بود، و گرنه در ایران بسیاری از این کلمات به راحتی در زبان فارسی رایج است و بحثی و اشکالی در کاربرد آن کلمات نیست؛ مانند آسایشگاه، بنگاه ،  پایگاه، پرورشگاه، خوابگاه، درمانگاه، دیدگاه، شیرخوارگاه، قرارگاه (قرارگاه در افغانستان نیز به کار می رود).
دانشکده:
برای بیان سابقۀ کاربرد پسوند "کده" یاد آوری دو بیت، بازهم از ابوالمعانی بیدل بسنده خواهد بود:
ادب+کده= ادبکده:
درین ادبکده جز سـر به هیچ جا مگذار          جهان تمام زمین دلــسـت، پا مگذار
غم+کده= غمکده :
ای که در دیر و حرم مست کرم می آیی        دل چه دارد که در این غمکده کم می آیی؟
همانندی و قرابت دانشکده با ادبکده آنچنان  آشکار است که این پندار را می آفریند که گویا واژۀ دانشکده را به قرینۀ ادبکده  از شعر بیدل گرفته و وضع نموده باشند.  .
بارکده و یارکده در شعر مولانا جلال الدین بلخی:
دف دریدست طرب را به خدایی دف او --- مجلس یارکده بی دم او بارکده ست (غزل 411)
قرابت کده و گر که پسوند  جاینام (اسم مکان) ساز است خود بحث دیگری برای زبانشناسان است؛ مثلا ً نام قدیم  اسد آباد کنر که در سابق شیرگر بوده است
دبیرستان: دبیرستان غزنی
بسیار جالب است که نام دبیرستان در تاریخ بیهقی مکرّر آمده است. ابوالفضل بیهقی آشکارا ما را آگاه می سازد که در هزار سال پیش مدارسی در غزنین بوده و آن مدارس را دبیرستان می نامیده اند.
" من سخت بزرگ بودم؛ به دبیرستان  قرآن خواندن رفتمی؛ و خدمتی کردمی، چنان که کودکان کنند." تاریخ بیهقی، ص 133
از زبان سلطان مسعود پسر سلطان محمود غزنوی:
"... امیر ماضی، انارالله برهانه، ما را چون کودک بودیم، چگونه عزیز و گرامی داشت، و برهمه فرزندان اختیار کرد؛ و پس چون از دبیرستان برخاستیم، و مدّتی برآمد، در سنۀ ستّ و اربعمأه (406) ما را ولیعهد خویش کرد...." همان کتاب، ص275
این دبیرستان تا سالها بعد نیز در غزنین دایر بوده و دبیرستان خوانده می شده است، چنان که بیهقی (ص 889) در شرح  رخدادی در باب  شهزاده مودود بن سلطان ابراهیم و کدخدایش خواجه مسعود نویسد: " و حال خواجه مسعود، سلّمه الله، همین بود که از خانه و دبیرستان پیش تخت ملوک آمد..."
پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶ -شهر اتاوا، ۱۹ اکتوبر ۲۰۰۷

اصل من! ایران من! بنیاد من!

ریشه من! منشأ اجداد من!                            اصل من! ایران من! بنیاد من! 

جان ما چون رشته‌ای دو بافت است              بافت من! ای تار و پود یاد من!

گر نباشی، سینه ما می‌درد                            دشمن ایمان من، جلاد من

چند غافل ماندی از درد دلم                            یک تویی امروز هم‌فریاد من

بعدِ سامانی مرا سامان نماند                        باد بر کف شد، هنرآباد من

از ورارود این ‌همه غافل مباش                       دست رستم باز بر امداد من

نور جام‌جم بیفکن بر دلم                                شادمان کن این دل ناشاد من

هر درِ تو مصدر لفط دری‌ست                        مکتب من! مذهب من! داد من!

ما همه جمع پریشان توییم                            ای تو هم سرواده و سرواد من!

من اگر ره گم زدم در راه خود                         شادبختم که تویی ارشاد من

خود تو بتوانی گرامی داشتن                         پشت من! زردشت من! انشادِ من

آتش زردشت در چشمان توست                    آتش عشق نخست‌ ایجاد من!

تا به درگاه ابد خواهد رسید                            مثنوی و شاهنامه زاد من!

می‌رسد بر چرخ از گلدسته‌هات                      آه من، افغان من، فریاد من

باد شرطه گر نبود از سوی تو                         ای دریغ از کوشش بر بادِ من

خامی ما را تو خواهی پخته کرد                     کوره من! کاوه حدّاد من!

ضمن نام تو به فردا می‌برد                            توشه تاریخ را اولاد من

در تو می‌بینم کمال آلِ خویش                       ای ز صد سال ازل همزاد من

در تو می‌پیچم چو گل بر بوته‌ای                    خانه ایمان من، میعاد من

لایق شیرعلی

بازخوانی آیین‌های فراموش شده نوروز در خراسان

بازخوانی آیین‌های نوروز در خراسان قدیم که این روز‌ها کم و بیش فراموش شده‌اند
اسناد می‌گویند، مردم در خراسان قدیم هرسال این روز‌ها را با برگزاری آیین‌هایی به شادی می‌گذرانده‌اند. آیین‌هایی که مهم‌ترین شاخصه آن جمعی برگزار شدنشان بوده است.
هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ اسفند به پهلو افتاده و باید نوشت که باد صبا در کوچه‌ها وزیدن گرفته است. اسناد می‌گویند، مردم در خراسان قدیم هرسال این روز‌ها را با برگزاری آیین‌هایی به شادی می‌گذرانده‌اند. آیین‌هایی که مهم‌ترین شاخصه آن جمعی برگزار شدنشان بوده است. این آیین‌ها که از ۵۰ روز پیش از آمدن بهار شروع می‌شده و تا روز ۱۳ فروردین ماه ادامه داشته است، بخشی از هویت فراموش‌شده ماست که فقط در مواردی انگشت‌شمار، نشانه‌هایی از آن‌ها باقی مانده است. سطر‌های پیش‌رو، مرور جشن‌ها، آداب‌ورسوم و اعتقادات گره‌خورده با عیدنوروز در میان اهالی خراسان قدیم است.
بس است هرچه از غم گفتیم و نوشتیم
با اینکه یک سال و اندی از نخستین روز‌های همه‌گیر شدن ویروس کرونا گذشته است، هنوز هم درصدر اخبار قرار دارد و همه اتفاق‌های خبر‌های ریزودرشت شهری و کشوری را تحت‌تأثیر خود قرار داده است. دراین‌میان، فقط کلمات خراسان‌پژوهانی مانند «هوشنگ جاوید» است که می‌تواند برایمان از بهار‌هایی بگوید که نفسش روح مسیحا بوده است بر پیکر اهل زمین. گرچه خودش ابتدای کلام می‌گوید: «در این اوضاع دیگر چه کسی یاد عید است که شما می‌خواهید از آیین‌های کهن خراسان در نوروز بنویسید؟» بعد خیلی سریع حرف را عوض می‌کند و ادامه می‌دهد: «نه. بگذارید بگویم. بگذارید با گفتن از نوروز و یادآوری روزگار خوشش، کمی از دغدغه و فشار روحی این ایام بر مردم بکاهیم. بس است هرچه از غم گفتیم و نوشتیم.» و این‌طور روایت می‌کند.

پیشواز رفتن برای نوروز

درباره نوروز ما آیین‌های متفاوت بی‌شماری داشتیم که مهم‌ترین آن‌ها آیین «پیشوازرفتن برای نوروز» است. این پیشوازرفتن با برگزاری جشن سده آغاز می‌شده و تا لحظه تحویل سال ادامه داشته است. مردم ۵۰ روز پیش از اول بهار، جشن سده را با برپایی آتش و حلقه‌زدن دور آن گرامی می‌داشتند. مادربزرگم از پدربزرگش شنیده بوده که در نیشابورِ دوره قاجار، آتش بزرگی برپا می‌کردند. وقتی این آتش به خاکستر می‌نشسته است، مردم این خاکستر را به‌شکل تونل‌مانندی باز و از وسط گرمای آن عبور می‌کردند و معتقد بودند که این کار سلامتی را به جسم آنان برمی‌گرداند. بعد از این تا هنگامه درکردن توپ نوروزی، اعمالی انجام می‌شده که حکم پیشوازرفتن را داشته است.
گُگ‌سازی برای نوروز
یکی از کار‌هایی که در این ایام انجام می‌شده درست‌کردن «گُگ» بوده است. گُگ درواقع گوی یا گلوله‌ای بوده که از پاره‌کردن و به‌هم‌پیچاندن لباس‌های کهنه درست می‌شده است. به‌قول خراسانی‌ها، مردم آن روزگار لباس‌هایی را که در طول سال استفاده و کهنه کرده بودند، «ریش‌ریش» می‌کردند و مثل توپی به‌هم می‌پیچاندند و بعد هم به سیمی می‌بستند، نفت روی آن می‌ریختند، آتشش می‌زدند و به‌سمت آسمان پرتاب می‌کردند یا در هوا می‌چرخاندند. مادربزرگم همیشه این صحنه را با جمله «آسمان پرآتش می‌شد» توصیف می‌کرد.

گردش شبانی و گُل‌گردانی

دومین آیین با سرزدن گل‌های بهاری از زیر خاک جلوه پیدا می‌کرده است؛ اسفندماه در خراسان معمولا زمان آب‌شدن برف و رخ‌عیان‌کردن شکوفه‌های بهاری از زیر زمین بوده است. در یکی از آیین‌های پیشوازرفتن برای نوروز، شبانانی که برای چرای دام‌هایشان به کوه و دشت می‌زدند، اگر در مسیر خود با گل‌های نوشکفته‌ای روبه‌رو می‌شدند، آن‌ها را می‌چیدند و دسته می‌کردند و به‌عنوان نوید آمدن بهار به شهر یا روستا می‌بردند و از مردم مژدگانی می‌گرفتند. این آیین تا ۲ دهه پیش در شمال و جنوب خراسان مثل قوچان و نیشابور حیات داشته و بعد رو به فراموشی گذاشته است.
 ناگفته نماند که این آیین اکنون در تاجیکستان، که در گذشته بخشی از حوزه خراسان کهن بوده، با عنوان «بایچیچک» هنوز زنده است و اجرا می‌شود. در بایچیچک، کودکان و دختران خردسال گل‌ها را در شهر می‌گردانند و با آوازخوانی به مردم هدیه می‌دهند. این آوازخوانی را نیز تاجیک‌ها «بلبل‌خوانی» می‌گویند و سرودی با این مضمون هم دارند: «گل آوردم از اون پایان/ خبرت می‌کنم دهقان/ بُته غله به گل‌گردان/ بهار نو مبارک باد/ گل زردک ثنا می‌گه/ ثنای مصطفی می‌گه/ به هر پهلو خدا می‌گه/ بهار نو مبارک باد.» این آیین علاوه بر تاجیکستان در بخش‌هایی از افغانستان نیز اجرا می‌شود.
آیین همیاری و محک تازه‌داماد‌ها
یکی‌دیگر از آیین‌هایی که پیش از نوروز انجام می‌شده، آیین همیاری رفتن بوده است. همیشه بوده‌اند افرادی که در یک روستا، محله یا شهر بدون قوم‌وخویش گذران روزگار می‌کرده و به‌اصطلاح بی‌کس بوده‌اند یا به‌دلیل کهولت سن قادر به انجام امور روزمره خود نبوده‌اند. مردم در خراسان قدیم برای یاری این افراد آیین همیاری برگزار می‌‎کرده‌اند. در آیین همیاری مردم یک روز را تعیین می‌کردند و به‌صورت دسته‌جمعی به خانه این افراد می‌رفتند و ضمن گردگیری و تمیزکردن خانه، حوایج و نیاز‌های او را نیز برطرف می‌کردند.
 آن‌ها غبار از دیوار‌های سیاه می‌گرفتند، فرش‌ها را می‌شستند و از آنجا که در گذشته، خراسان بهار‌های پربارانی داشته است، عموما سقف خانه‌ها را تعمیر و به کاهگل بام‌ها رسیدگی می‌کردند تا در بهار چکه نکند. آیین همیاری معمولا در نقاط مختلف اسامی متفاوتی داشته و در خراسان به آن «یووار» و «یاوور» هم گفته می‌شده است. همه این آیین‌ها، چون به‌صورت دسته‌جمعی برگزار می‌شده، معمولا آواز‌ها یا ترانه‌هایی داشته است که افراد در هنگام کار آن را زمزمه می‌کرده‌اند. هم‌اکنون آیین همیاری به‌صورت خیلی کوچک و در حد «باغ‌گردانی» در برخی روستا‌های کویری خراسان برگزار می‌شود. باغ‌گردانی درواقع همان بیل‌زدن باغ و زیروروکردن خاک برای کشت است که با صنعتی‌شدن کشاورزی تقریبا از بین رفته است.
 جالب است بدانید که آیین همیاری علاوه بر یاری‌کردن سالمندان و افراد تنها، به‌نوعی محک‌زدن تازه‌داماد‌ها هم بوده است. از آنجا که این آیین را جوان‌ها انجام می‌دادند، خانواده عروس از نودامادشان می‌خواستند برای برگزاری آیین همیاری افرادی را جمع کند. اینکه این تازه‌داماد چند نفر را می‌توانسته است جمع کند و به‌قولی حرفش چقدر خریدار داشته، اسباب محک‌زدن و سنجش اعتبارش بوده است. ناگفته نماند که نوعی از این همیاری در میان بانوان خراسان با شستن فرش‌ها، خانه‌تکانی خانه افراد سالمند و دوختن لباس برای اهل خانه هم باب بوده است.
سبزکردن ۷‌سبزه
این آیین در طول تاریخ فراموش شده است، اما منابع مکتوب می‌گویند که ایرانیان قدیم در اسفندماه ۱۲ دانه مهم خوراکی را انتخاب می‌کرده‌اند و در زمان اعتدال بهاری که هوا رو به گرمی می‌رفته است، پای کاخ پادشاه می‌کاشتند. آنان در هنگام تحویل سال به‌سراغ دانه‌های کاشته‌شده می‌رفتند و هرکدام را که رشد بهتری داشته است، برای کاشت انبوه در طول سال انتخاب می‌کردند. مثلا اگر عدس و گندم بیشتر رشد کرده بود، می‌گفتند امسال سال کاشت عدس و گندم است، مردم این ۲ محصول را بیشتر بکارند.
 این آیین درواقع نوعی محک‌زدن رشد کشت بوده و اقتصاد و معیشت مردم به آن بستگی داشته است. بعد‌ها این آیین در میان خراسانی‌ها با سبزکردن ۷ دانه خوراکی ماندگار می‌شود. زنان خراسان در زمان سبزکردن ۷ سبزه ذکر‌ها و دعا‌هایی می‌خوانده‌اند که نشان از به‌آیینی ایرانیان و اعتقاد آنان به معنویات دارد.

عید خراسانی

عید مردگان و شادکردن زندگان

یکی از مراسم نوروز در خراسان، گرامی‌داشتن «روز مردگان» است که در پنجشنبه آخر سال برگزار می‌شده است. در خراسان به عید مردگان «علفه» می‌گویند، زیرا سبزه بر روی قبور گذاشتن، یکی از سنت‌های خراسانی‌ها در اجرای این رسمِ پیر سال است. مردم اصیل و شهرنشین مشهد کمتر، اما هنوز توسی‌ها، کرد‌های شمال خراسان، بجنورد، شیروان و قوچان این رسم را زنده نگه داشته‌اند. مردم قوچان در گذشته نه‌چندان دور، ۲ شب قبل از عید را عید مردگان و شب بعد را عید زندگان و عید نوروز را نوروز می‌نامیدند.
 آن‌ها در شب عید مرده‌ها به گورستان‌ها می‌رفتند و از همه آجیل، شیرینی و تنقلاتی که برای سفره عید نوروزی زندگان و قوت آنان فراهم آورده بودند، مقداری را هم بر روی گور‌ها می‌گذاشتند تا مثلا آن کوتاه‌دستان هم در ایام نوروز تلخ‌کام و بی‌قوت نمانند. پیداست که آذوقه و شیرینی‌ها به‌نام مردگان بوده، اما به‌کام تهیدستان می‌رفته است تا آنان نیز بتوانند از این قِبل، شیرینی و غذای شب عید خود را فراهم کنند.

آتشک‌باز‌ها و اعلام تقویم سال

تا شروع قرن جدید سواد تقویمی به آن شکل که باید در بین جوامع ایرانی رایج نبوده است و فقط افرادی که سواد داشتند تقویم را می‌فهمیدند. این افراد برای اعلام تقویم سال به دیگران، همیشه شاگردانی را تعلیم می‌دادند تا مناسبت‌های ملی و مذهبی را در طول سال به مردم اعلام کنند. معمولا مناسبت‌های ملی را جماعت مطرب با راه‌انداختن رقص و سردادن آواز و مناسبت‌های مذهبی و ایام سوگواری را ملا‌ها یا روحانیان با برافراشتن پرچم سیاه و جارزدن در کوچه و بازار به مردم اعلام می‌کرده‌اند و، چون با آواز یا حرکات نمایشی همراه بوده است، مردم خیلی سریع آن را می‌پذیرفته‌اند. بر همین اساس در هنگام نوروز معمولا اعلام‌های تقویمی هم با رقص و آواز و برگزاری نمایش‌های خیابانی یادآوری می‌شده‌اند.
 به‌عنوان مثال همیشه افرادی با نام «آتشک‌باز» یا «آتش‌افروز» بوده‌اند که نوروز را اعلام می‌کرده و مردم هم به اندازه وسعشان به آنان پول می‌داده‌اند. آتش‌افروز‌ها که عمرشان به دوره هخامنشیان پهلو می‌زند، با جامه‌هایی سراسر سرخ به خیابان می‌آمدند، آتش می‌افروختند و با این کار، گرم‌شدن دل زمین را گوشزد می‌کردند. آنان همچنین با ترفند‌های شعبده‌بازی آتش از دهان بیرون می‌دادند یا زغال داغ در کام می‌گذاشتند. آتشک‌باز‌ها ترانه‌هایی مانند این را هم داشتند که می‌خواندند: «آتش‌افروز اومده/ سالی یک روز اومده/ آتش‌افروز صغیرم/ سالی یک روز فقیرم/ روده و پوده اومده/ هرچی نبوده اومده/ آتش‌افروز صغیرم/ سالی یک روز فقیرم.»
در کنار این افراد، حاجی‌فیروز‌ها و عمونوروز‌هایی هم بودند که اولی با صورت سیاه و دومی با ریش سفید پیدایشان می‌شد و به رقص و شادی می‌پرداختند. خوب است بدانید که در همه نواحی ایران یا عمونوروز بوده است یا حاجی‌فیروز. فقط در خراسان است که این ۲ هم‌زمان باهم پیدایشان می‌شده است. حاجی‌فیروز‌ها در طول تاریخ یاد گرفته بودند که اگر اتفاق بدی در سال رخ می‌داده است، برایش ترانه بسازند و هنگام تحویل سال برای مردم بخوانند و سال خوش را آرزو کنند.
 به‌عنوان مثال اگر سالی که گذشته بود، مثل همین سال ۹۸ که با سیل شروع شد، با بحران و تورم ادامه پیدا کرد و با بیماری کرونا به پایان رسید، نحس بود و نحوست داشت، برایش شعر می‌ساختند و آرزو می‌کردند دیگر هیچ‌وقت با سال نحس روبه‌رو نشوند. طبق اسناد باقی‌مانده از دوره قاجار، یکی از این ترانه‌ها چنین بوده است: «ای سال برنگردی، ۱۰۰ سال برنگردی/ مردا رو اخته کردی، زنا رو شلخته کردی، دکونا رو تخته کردی،‌ای سال برنگردی، ۱۰۰ سال برنگردی.» همه این‌ها برای این بوده است که مردم از رنج آن سال به شادی برسند و با دلی شاد وارد سال جدید شوند.
نقاره‌نوازی
نقاره‌نوازی یکی از آیین‌هایی است که فقط در مشهد دیده می‌شود. خاطرم هست چندین سال پیش در مصاحبه‌ای که با مرحوم قوام‌شکوهی، نقاره‌نواز قدیم حرم، داشتم او برایم توضیح داد که نقاره‌نوازی در همه دوره‌ها یک‌شکل بوده و فقط تغییر آن در مدت نواختن بوده است. بیشتر زمان نواختن هم به هنگام تحویل سال تعلق داشته که ۱۵ دقیقه بوده است.
آوازخوانی بچه‌های خراسانی
یکی‌دیگر از رسومی که در خراسان بوده است و من در جا‌های دیگر کمتر با آن برخورده‌ام، آواز‌هایی است که بچه‌ها برای نوروز می‌خوانده‌اند. متأسفانه از این آواز‌ها فقط دوسه شعر باقی مانده که خیلی جالب است. به‌عنوان مثال در خراسان بچه‌ها وقتی می‌خواستند از بزرگ‌تر‌ها عیدی بگیرند، به این سادگی سراغشان نمی‌رفتند. زیرکی‌هایی داشته‌اند و اهل سخن بوده‌اند. به‌هرحال سرزمین ادیب‌پرور، بچه‌ها را هم شاعر بار آورده بوده است. در یکی از این اشعار، آن‌ها می‌خوانده‌اند که «نوروز سلطان آمده، گل به گلستان آمده، بابا بده نوروزی‌ام.» و از این طریق عیدی طلب می‌کرده‌اند.
 این شعر همین‌طور در دیدوبازدید خانه اقوام خوانده می‌شده و فقط جای واژه بابا، کلماتی مثل عمو، عمه، خاله و... می‌نشسته است. گذشته از این‌ها ما در خراسان شاعرانی داشتیم که در وصف نوروز شعر‌هایی بس زیبا سروده‌اند. ما در میان شاعران اهل سنت خراسان هم می‌بینیم که این‌ها اشعاری درباره نوروز دارند که بسیار زیباست، مثل نوروزنامه ملا دادعلی.
میرنوروزی و خلاصی از زندان
در کنار نوروزنامه‌خوانی و نقل‌های نوروزی که بزرگ‌تر‌ها برای بچه‌ها پای سفره هفت‌سین می‌خواندند، در خراسان یک آیین نمایشی بسیار زیبا رایج بوده است که به آن میرنوروزی می‌گفتند. این آیین که متأسفانه فراموش شده است، از فرهنگ‌خوب خراسانی‌ها در گذشته نشان دارد. میرنوروزی که با هدف آزادکردن زندانیان با حبس‌های طولانی‌مدت انجام می‌شده، به‌نوعی شفقت و بخشش برای زندانیان بوده است تا پس از آن عمر خود را با بطالت در حبس هدر ندهند.
 این آیین که با همکاری حاکم وقت انجام می‌شده به این صورت بوده است که مردی زندانی را برای چند روزی به‌عنوان جانشین حاکم انتخاب می‌کردند. حاکم منتخب در چند روز کوتاه پادشاهی خود هر دستوری که می‌خواسته، می‌داده و مردم را با حکم‌های خود به خنده می‌انداخته است. در روز آخر این ماجرا که معمولا ۵ تا ۸ روز طول می‌کشیده، حاکم اصلی شهر به گزمه‌ها دستور می‌داده است حاکم قلابی را دستگیر کنند و به زندان ببرند. برای همین روز آخر را با عنوان «بگیر، بگیر» نامیده بودند. قشنگی این ماجرا اینجاست که اگر میرنوروزی می‌توانست خود را با کمک مردم از حلقه محاصره گزمه‌ها برهاند و سبب خنده مردم شود، آزاد می‌شده است.
از برگزاری رسم میرنوروزی تا ۷۵ سال پیش آگاهی داریم. علامه محمد قزوینی در خاطراتش از زبان دوستی در خراسان که به شغل طبابت مشغول بوده است، چنین می‌نویسد: «در بهار ۱۳۰۲ برای معالجه بیماری به بجنورد رفته بودم. از اول تا ۱۴ فروردین‌ماه در آنجا بودم. دهم فروردین‌ماه دیدم جماعت کثیری، سواره و پیاده می‌گذرند که یکی از آن‌ها با لباس فاخر بر اسب رشیدی نشسته و چتری بر سر افراشته بود. جماعتی هم سواره بر جلو و عقب او روان بودند.
 چند نفر هم چوب‌های بلند در دست داشتند که بر هر چوبی سر حیوانی از قبیل گاو یا گوسفند بود، یعنی استخوان جمجمه حیوان و این رمز آن بود که امیر از جنگی فاتحانه برمی‌گشت و سر‌های دشمنان را با خود می‌آورد. دنبال این جماعت، انبوهی از مردم متفرقه، بزرگ و خرد، روان بودند و هیاهوی بسیار داشتند. تحقیق کردم گفتند که در ۱۳ روز نوروز یک نفر امیر می‌شود و حکم‌فرمای شهر است. به اعیان و اعزه شهر حواله نقدی و جنس می‌دهد و غالب اعیان هم به رغبت و رضا چیزی می‌دادند، زیرا جزو عادات عید نوروز است و به فال نیک می‌گرفتند.»

عید خراسانیآیین نوروزگاه و بی‌ریش‌شدن مردان
عیدگاه یا نوروزگاه گرفتن در خراسان بسیار مهم بوده و به‌نوعی حلقه دوستی و برقراری روابط اقتصادی میان عشایر با مردم یکجا‌نشین بوده است. در آیین عیدگاه که بیشتر بین عشایر خراسان رایج بوده است، آن‌ها حدود ۱۰ تا ۱۲ روز در یک مکان ثابت مانند باغ و مرتع جمع می‌شده‌اند و مرد و زن هرکدام به‌صورت جداگانه به شادی می‌پرداخته‌اند. در این آیین مرد‌ها معمولا کشتی می‌گرفته و زن‌ها تاب‌بازی می‌کرده‌اند که به‌اصطلاح به آن «بادخوردن» یا «بادپیچ» می‌گفته‌اند. اگر از نگاه تاریخی به همین رسم ساده نگاه کنیم، می‌بینیم که در آیین میترا، باد نماد زایایی و انرژی‌بخشی است.
 در دوره میترا اعتقاد بر این بوده است که اگر زنان نازا بر باد سوار شوند و باد را به حرکت آوردند، زایا می‌شوند. برای همین معمولا زن‌های نازا و دختران سوار تاب می‌شده و در باد می‌پیچیده‌اند. جالب اینجاست که مرد‌ها و پسر‌ها اجازه ورود به میدانگاه تاب‌بازی زنان را نداشتند و خاطرم هست تا چند دهه گذشته در خراسان اعتقاد بر این بود که پسر‌ها نباید تاب سوار شوند، وگرنه بی‌ریش می‌شوند یا ریش در نمی‌آورند.سیزده‌به‌در
سیزده‌به‌در جزو آیین‌هایی است که از دوره قاجار باب شده، وگرنه در گذشته تاریخی ایران به‌ویژه در خراسان که فرهنگ زرتشتیان نفوذ داشته، هیچ روزی نحس اعلام نشده و نسبت‌دادن نحسی روز ۱۳ به زرتشت کار اشتباهی است. در اوستا و در آیین زرتشت همه لحظه‌ها مبارک‌اند، اما اینکه مردم خانه‌ها را ترک می‌کنند، ریشه در نوعی آیین زرتشتی کهن دارد. در این آیین مردم در روز سیزدهم اول سال خانه‌هایشان را تمیز و آتشی روشن می‌کردند و بعد آن خانه را تا غروب آفتاب ترک می‌کرده‌اند.
 خاطرم هست مادربزرگم هر سیزده‌به‌در پیش از بیرون رفتنمان، گردسوزی را وسط خانه روشن می‌کرد و می‌رفتیم بیرون. این گردسوز تا غروب روشن بود و بعد خاموش می‌شد. بعد‌ها در مطالعاتم فهمیدم که در آیین زرتشت اعتقاد بر این بوده است که در این روز ارواح به خانه بستگانشان سر می‌زنند تا ببینند خانه‌هایشان تمیز است و آیا آن‌ها هنوز بر آیین نیاکانشان باقی هستند یا نه. این رسم در خراسان دست‌کم تا ۵۰ سال پیش به‌عنوان یک باور باقی مانده بود، اما حالا تغییر کرده است.