پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

آموزه های قرآنی و روایی در شاهنامه

ویژه‌نامه - ویژه نامه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی - مورخ دوشنبه 1391/02/25 شماره انتشار 18118- یاسرموحدفر

فردوسی، حکیمی اسلامی

حسن، پسر اسحاق، فرزند شرف شاه با کنیه ابوالقاسم و لقب فردوسی گردآورنده ده هزار سال تاریخ ایران و جهان و نگارنده بزرگترین کتاب حماسی گیتی، «شاهنامه» است؛ شاهنامه از یک سو برترین و بزرگترین دانشنامه جهانی در روزگار خود بوده و از دیگر سو سرگذشت برخی از شاهان که هر یک نماینده تاریخ هزاران ساله ای هستند در این کتاب سترگ نام برده شده است.ابوالقاسم فردوسی به سال400 هجری قمری برابر با سال 388 هجری خورشیدی با روایت داستان پیروزی ایران به دست مسلمانان در دوره فرمانروایی یزدگرد، پادشاه ایرانی، سرایش شاهنامه که در برگیرنده دانش های بشری در گستره جهانی و با محور قرار دادن امپراتوری (جهانشاهی) ایران بزرگ و پهلوانان ایرانی است را به پایان رسانید:

سرآمــد کنون قصه یزدگـرد                        بـــه ماه سپندارمذ روز ارد

ز هجـرت شده پنج هشتاد بار                    که پیوستم این نامه نامدار

فردوسی با سرایش شاهنامه توانست به آشکارا سنت های باستانی را با آموزه های اسلامی در هم آمیزد؛ شاعر بلندآوازه حماسه سرا که در روستای پاژ از دهستان های شهر توس خراسان بزرگ به دنیا آمده بود، بسیاری از دانش ها، فرهنگ ها و آیین ها را پس از چهل سال گردآورد و در سی تا سی و پنج سال دانشنامه ای با نام شاهنامه را در 25 اسفند ماه سال 400 هجری قمری برابر با روز «ارد» از برج «سپندارمذ» از گاهشمار باستانی و به سال 388 هجری خورشیدی خیامی در قالب منظومه ای داستانی به پایان رسانید.

با این همه حکمتهایی که در شاهنامه گردآوری شده بود، ابوالقاسم فردوسی از حکیمان بزرگ در جهان اسلام در دوره غزنوی شمرده  می شد و حکیم فردوسی توسی به راستی میراث دار تمدن ده هزار ساله ای بود که آن را با دستاوردهای چهار سده فرهنگ و اخلاق اسلامی پیوند داده بود.

علاقه مندی ویژه حکیم توس نسبت به پیامبر رحمت (ص) و خاندان پاک ایشان و بهره گیری از آموزه های اخلاقی و روایی بزرگان دین بهین اسلام به آشکارا در سراسر شاهنامه همانند چشمه ای جوشان روان است و نمی توان بر پایه برخی انگاشته ها و احتمال های دور از حقیقت، برای او دینی جز اسلام و مذهبی مگر تشیع پنداشت:

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی           خداونـد امر و خداونـــد نهی

که من شهر علمم، علی ام در اسـت         درست این سخن گفت پیغمبر است

منم بنــــده اهـل بیـــت نبی                  ستاینده خاک پـای وصی

حکیم توس در کتاب وزین شاهنامه با بهره های فراوانی که از میراث گرانسنگ پیامبر گرانقدر اسلام (ص)، کتاب آسمانی و مقدس قرآن برده، نور یکتاپرستی دمیده است، آن چنان که در دیباچه شاهنامه و در مقام ستایش پیام آور گرامی اسلام (ص) و پیشوای پارسایان حضرت علی (ع) می سراید:

اگر چشم داری به دیگر سرای           بــه نــزد نبی و علی گیر جای

بریـــن زادم و هم برین بگذرم         چنان دان که خاک پی حیدرم

سلطان سخن در محاجه با سلطان محمود که وی را به خاطر داشتن مذهب شیعه سرزنش می کند و حتی او را تهدید به قتل کرده بود، چنین می سراید:

ایا شاه محمود کشورگشای                      ز کس گر نترسی بترس از خدای

که بد دین و بد کیش خوانی مرا              منم شیر نر، میش خوانی مرا؟

مرا غمز کردند کان بر سخن                  به مهر نبی و علی شد کهن

نترسم که دارم ز روشندلی                 به دل مهر جان نبی و علی

چو سلطان دین بد نبی و علی                 به فر الهی و شاه یلی

بریــن زادم و هم برین بگذرم              ثناگوی پیغمبر و حیدرم

منش سیاسی و ساحت اندیشه ای که شاهنامه به عنوان چهره های شاخص و پهلوانان محبوب و حاکمان دادگستر از فریدون، کیخسرو، رستم، سیاوش، اردشیر بابکان و بزرگمهر ترسیم می کند، همگی بر یکتاپرستی و همبستگی دین و داد و دانش و سیاست حکایت دارد:

چو بر دین کند، شهریار آفرین               بــرادر شـــود شهریـاری و دیـــن

نه بی تخت شاهی ست دینی به پای          نه بی دیـــن بود شهریــاری به جای

دو دیباسـت یک در دگر بافته                  برآورده پیـش خرد، تافتـــه

نه از پادشا، بی نیــــاز اســـت دین           نه بی دیـــن بـــود شاه را آفریـــن

چنیـــن پاسبانــــان یکدیگرند                تو گویی که در زیر یـک چـادرند

چه گفت آن سخنگوی با آفرین                 که چون بنگری، مغز داد است دین

فردوسی به راستی، جوهر توحید و یکتاپرستی را تسلیم نشدن در برابر خداوندان زر و زور می شناسد؛

موحد چو در پای ریزش زرش                 و یا تیـــغ هندی نهی بر سرش

امیـــد و هراسـش نباشد ز کس            بر این است بنیاد توحید و بس

استاد توس راه راستین نیکبختی آدمی را روش دین و دینداری می داند:

تو را دانش و دین رهاند درست                در رستگاری ببایدت جست

به گفتار پیغمبـرت راه جـوی                     دل از تیرگی ها بدین آب شوی

فردوسی ونقد منصفانه متن‌های زرتشتی      

حکیم توس با بهره کافی از اندیشه اسلامی که در برگیرنده همه خوبی های مکتب های الهی است، پیوندی میان دستاوردهای فکری تمدن های بزرگ جهانی با پیام های اخلاقی و انسانی دین بهین اسلام برقرار نموده است.

فردوسی با آن که از کتاب های کهن ایرانی با زبان پهلوی و اوستایی بهره های فراوانی برده اما از نقد منصفانه متن های باستانی و زرتشتی نیز واهمه ای ندارد؛ دکتر جلال خالقی مطلق به نمونه هایی از این تفاوت ها اشاره داشته است: «در شاهنامه برخلاف متون زردشتی و روایاتی که مستقیم و غیر مستقیم به این متون برمی گردند، کیومرث نخستین شاه است و نه نخستین انسان.» به همین روی حکیم ابوالقاسم فردوسی دینی مگر اسلام را پذیرا نبوده است و در آغاز سرایش داستان رستم و سهراب به آن اشاره می نماید:

به گیتی در آن کوش چون بگذری                          سرانجام اسلام با خـود بری

سراینده شاهنامه با آن که دیگر دین های توحیدی را ارجمند می شمرده ولی روایتگری از تاریخ را دستاویزی برای برگزیدن دینی جز اسلام ندانسته  است:

به جز زرق چیزی ندارد به مشت                  بس است آن که گوید منم زردهشت

فردوسی و حکمت اسلامی

گرایش فکری فردوسی آن چنان که بدان افتخار می نموده حکمت اسلامی است و این بدان معنا می باشد که شاهنامه فردوسی نیز بر پایه نگره های عقلانی و آموزه های قرآنی و روایی سروده شده است:

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود                 از این پس بگو کافرینش چه بود

فردوسی با آن که نگره های فلسفی و اخلاقی افلاطون و ارسطو و اندیشمندان یونانی را می ستاید و خود را با ارسطو در زمینه نیکی و بدی در آیین شهریاری و ماندگاری رفتار آدمی در گیتی، هم سخن می داند، ارسطو را هم حکیم می خواند و در داستان مرگ فیلیپوس، پدر اسکندر مقدونی از نامداری و خردمندی حکیم ارسطو (ارسطالیس) چنین یاد می کند:

یکی نامداری بد آن گه به روم                   کزو شاد بد آن همه مرز و بوم

حکیمی که بد ارسطالیس نام                    خردمند و بیدار و گسترده کام

به پیش سکندر شد آن پاک رای                زبان کرد گویا و بگرفت جای

اگر نیک باشی بماندت نام                      به تخت که ای بر بدی شادکام

اگر بد کنی جــز بدی ندروی                    شبی در جهان شادمان نغنوی

خردگرایی فردوسی موجب آن نشده تا مرزبندی های مکتبی و فکری اش را با فلسفه ای که از سوی سخنوران سفسطه گرا ترویج می شد، آشکار ننماید و به نقد نظریه های آنان نپردازد و البته چاره پایان بخش به چنین سخنانی را نگاهی عقلانی از منظر توحیدی و رویکرد کلامی می داند که در شاهنامه با یادآور نمودن پرستیدن راستین آفریدگار بدان پرداخته است:

تو بر کردگار روان و خرد                  ستایش گزین تا چه اندر خورد

ببین ای خردمند روشن روان         که چون باید او را ستودن توان

همه دانش ما به بیچارگی است               به بیچارگان بر بباید گریست

تو را هر چه بر چشم سربگذرد             نگنجد همی در دلت با خرد

تو خستو شو آن را که هست و یکی ست              روان و خرد را جز این راه نیست

ایا فلسفه دان بسیار گوی            نپویم به راهی که گویی بپوی

سخــن هیـــچ بهتـــر ز توحیـــد نیست            به نا گفتن و گفتن ایـزد یکی ست

ترجمانی زیبا از آیات و روایات                 
آشنایی فردوسی به ادب عرب امری قطعی است. اندرزهای حکیمانه ای که در شاهنامه آورده  شده جملگی ترجمان زیبایی از آیات و روایات می باشد و شکلی لطیفتر و آراسته تر از مضامینی دارد که در شعر جاهلی و شاعران عرب مسلمان به کار رفته است.

فردوسی توسی استادی زبردست در دانش های گوناگون بوده به ویژه آن که جز چنبره بر ادب و فرهنگ پارسی با آیین و رسم عربی آشنایی دارد و آموزه های اخلاقی را چنان که خود به آشکاری اشاره  دارد از آثار اندیشمندان اسلامی در طی سالیان آموخته است: «بسی نامه از گفتار تازی خوانده ام.»

حکیم توس به روایتگری اخبار و احادیث اسلامی در میان داستان های پهلوانی پرداخته و با آگاهی از علوم قرآنی، ترجمانی شایسته را از میراث ماندگار پیامبر اسلام (ص) در جای جای شاهنامه به یادگار گذارده است و خداوندگار سخن، فردوسی توسی، نامه نامدار شاهنامه راکه یکی از شاهکارهای بزرگ ادبی جهانی است با اندیشه و یاد بزرگان آمیخته و دررهای معنی را با آموخته های قرآنی و روایی اش سفته و پرورده و برای جهانیان تشنه فضیلت‌های اخلاقی عرضه نموده  است.

علامه حسن حسن زاده آملی درباره بهره فردوسی از حکمت الهی در سرایش شاهنامه، بیان داشته است:

«جناب حکیم ابوالقاسم فردوسی در حقیقت حظ وافر بلکه نصیب اوفر دارد. مطالب ایشان هر چند به صورت حماسه و سلحشوری و جنگاوری و دلاوری است اما در اثنای گفتارش جابه جا نکاتی بسیار بلند و مطالبی خیلی شریف عنوان کرده است؛ به طور مثال وقتی درباره ضحاک و فریدون سخن می گوید که چه زیبا هم می گوید:

فریدون فـــرخ فرشتـه نبود                 به مشک و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی             تو داد و دهش کن فریدون تویی»

از دیگر سو استاد بدیع الزمان فروزانفر بر این باور بوده که حکیم توس آگاهی کاملی از کلام درربار بزرگان دین اسلام داشته است: «فردوسی از اخبار و احادیث اسلامی مطلع  بوده و جای جای ترجمه آنها در شاهنامه دیده می شود.»

در شاهنامه فردوسی اما دو گونه برگردان و ترجمان از آموزه‌های قرآنی و روایی می تواند مورد پی جویی قرار بگیرد، یکی ترجمه دقیق بخشی از آیات و روایات و دیگری بهره گیری از مضمون ها و یا تعبیرهای قرآنی و روایی است.

به طور کلی در سراسر کتاب سترگ شاهنامه، هیچ داستان یا حکایتی را نمی یابیم که یاد خدا در آغاز یا انجام آن نیامده باشد. به همین روی در این نوشتار برای آشنایی با آموزه های اخلاقی شاهنامه به برخی از نگره های حکیم ابوالقاسم فردوسی که از قرآن کریم و سیره نبوی و علوی بهره جسته است به طور مستند و با برابری آیات و روایات با فرازهایی از کتاب سترگ استاد توس بسنده می کنم:

آموزه های قرآنی در شاهنامه

1-نادیده بودن پروردگار:

«لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر» [سوره انعام، آیه 103]؛ (دیده ها و چشم ها او را در نمی یابند و اوست که دیدگان را در می یابد و او لطیف و آگاه است.)

به بینندگان آفریننده را                نبینی مرنجان دو بیننده را

2- یاوری پروردگار و فرشته امین الهی:

« فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المومنین » [سوره تحریم، آیه 4]؛ (به راستی خدا خود سرپرست اوست و جبرئیل و صالح مومنان [نیز از اویند.]) در نبرد بزرگ کی خسرو با افراسیاب، فردوسی چنین می سراید:

پس لشکرش هفتصد ژنده پیل                    خدای جهان یارش و جبرئیل

3- ترجمان آیات آفرینش:

«فتبارک الله احسن الخالقین» [سوره مومنون، آیه 14]؛ (پس آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.)

بر آن آفریــن، کآفرین آفرید              مکان و زمان و زمین آفرید

4- معاد اندیشی:

از حکیم احمد غزالی که فیلسوف هم روزگار فردوسی است، آورده اند که روزی در مجلس سخنرانی روی با حاضران کرد و گفت: «ای مسلمانان، هر چه در این چهل سال، من از سر منبر با شما می گویم، فردوسی آن را در یک بیت گفته است که اگر بدان کار کنید، از گفته های دیگران مستغنی توانید بود:

ز روز گذر کردن اندیشه کن            پرستیـدن دادگـر پیشه کن»

بترس از خدا و میازار کس              ره رستگاری همین است و بس

آموزه های روایی در شاهنامه

1- میانه روی و اعتدال در کارها:

«خیر الامور اوسطها»؛ (بهترین کارها میانه روی است.)

بـــه کار زمانه میانه گزین              چو خواهی که یابی همی آفرین

2- خدمتگزاری وظیفه شهریاران:

«سیدالقوم خادمهم»؛ (بزرگ و شهریار هر طایفه، خدمتگزار آن طایفه است.)

چه گفت آن سخنگوی با ترس و هوش              چــو خسرو شدی بندگی را بکوش

3- راستگویی در هر جایگاه:

«الحق مر»؛ (گفتن درستی و راستی، تلخ است.)

نگــر تا چـــه گویــد سخنگوی بلخ

کـــه باشــــد سخـــن گفتن راست، تلخ

4- شتاب، کرداری اهریمنی:

«العجلة من الشیطان»؛ (عجله نمودن و شتاب داشتن، کار اهریمن است.)

شتاب و بدی کار اهریمن است

پشیمانی و رنج جان و تن است

5- چاه نکندن بهر کسی:

«من حفر بئرا لاخیه فقد وقع فیه»؛ (هر کسی که چاهی برای برادر مومنش بکند خودش در آن می افتد.)

کسی کو به ره برکند ژرف چاه              سـزد گر نهد در بن چـاه، گـاه

6- آدمی برگزیده و برآورده خداوندی:

«انفذ امره اختار آدم (ع) خیره من خلقه و جعله اول جبلته» [نهج البلاغه، خطبه91]؛ (در نهج البلاغه پیشوای پارسایان آمده است: [هنگامی که خدا زمین را آماده زندگی انسان ساخت] و فرمان خود را صادر فرمود، آدم را از میان آفریدگان برگزید و او را نخستین و برترین آفریده خود در زمین قرار داد.)

تو را از دو گیتی برآورده اند              به چندین میانجی بپرورده اند

نخستین فطرت، پسین شمار                   تویی، خویشتن را به بازی مدار

7- امام علی (ع) دروازه شهر دانش نبوی (ص):

«انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیاتها من بابها»؛

(روایت شریف پیامبر اسلام (ص): من شهر دانش هستم و علی دروازه آن شهر می باشد، پس هر کس که می خواهد به علم دست یابد به سراغ علی برود.)

که من شهر علم ام، علیم در است            درست این سخن، گفت پیغمبر است

و در جای دیگری از شاهنامه آورده شده است:

«شهر علم نبوی را در زنیم            بوسه بر خاک پی حیدر زنیم»

8- کشتی نجات بودن خاندان پاک پیامبر رحمت (ص):

«مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق»؛ (حدیث مشهور «سفینه» که از پیامبر گرانقدر اسلام (ص) در کتاب های روایی آمده است: اهل بیت من، همانند کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار گشت [از توفان] برست و هر کس از آن دوری جست، غرقه [امواج] گشت.)

حکیم، این جهان را چو دریا نهاد            برانگیخته موج از او تندباد

چو هفتاد کشتی بر او ساخته          همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی به سان عروس        بیاراستـه هم چو چشم خروس

محمـد بـدو اندرون با علی        همان اهل بیـت نبی و ولی

9- دوستی با دوستان کردگار و دشمنی با دشمنان پروردگار (فروع دینی تولا و تبرا):

هر آن کس که درجانش، بغض علی است           از او زارتر در جهان، زار کیست؟

10- هم نشینی درستکاران همانند هم جواری با عطر فروشان (عنبر فروشان) و هم نشینی با بدکاران به مانند ارتباط با آهنگران یا انگشتگران (زغال فروشان):

«مثل الجلیس الصالح الدادی ان لا یجدک من عطره یعلقک من رحیه و مثل الجلیس السوء کمثل الحداد ان لم یحرقک بشرره یؤذیک بدخانه»؛ (مثل هم نشین نکوکار همانند عطر فروش می باشد اگر از عطرش به شما ندهد از هم جواری اش خوشبو خواهید شد و مثل هم نشین بدکار مانند آهنگری است که اگر شراره آتش‌اش شما را نسوزاند از دود آتش آزار خواهید دید.)

به عنبر فروشان اگر بگذری         شود جامه ات سر به سر عنبری

و گر تو شــوی نزد انگشتر            از او جز سیاهی نیایی دیگر

11- در ستایش خرد (عقلانیت):

* «لاجمال أزین من العقل»؛ (هیچ زیبایی برتر از عقل و خرد وجود ندارد.)

خرد بهتر از هر چـه ایزد بداد         ستایش خرد را به از راه داد

* «العاقل اذا أبصر بعینه شیئا عرف الحق منه»؛

(عاقل و خردمند هر هنگام که با چشم خویش چیزی را مشاهده کند، از آن راه حق را می بیند.)

خرد چشم جان است چون بنگری          تو بی چشم، شادان جهان نسپری

12- تباهی زمانه بر پایه دگرگونی احوال شهریاران:

ابوالفضل مستوفی از اندیشمندان قرن هفتم در کتاب «خرد نمای جهان افروز» برخی از بیت های شاهنامه را با کلمات قصار مولا امام علی (ع) تطبیق نموده است؛۱۴

* «اذا تغیر السلطان تغیر الزمان»؛ (چون شهریار و فرمانروا از حال خود دگرگون شود، روزگار تباه می گردد.)

مبادا که بیداد آید ز شاه            که گردد زمانه سراسر تباه

پی نوشت ها

1- ارائه شده در نشست های ادبی بیست و هفتمین دوره جشنواره جهانی زمستانی سارایوو (سارایوسکازیما)، مجموعه تاریخی غازی خسرو بیک، سارایوو ـ بوسنی و هرزگوین، 20 بهمن 1389.

2 - در شناخت فردوسی، محمدمحیط طباطبایی، ص 181.

3 - گل رنجهای کهن، جلال خالقی مطلق، ص 99، برگزیده مقاله هایی درباره شاهنامه فردوسی، به کوشش علی دهباشی.

4 - مقاله تشیع فردوسی، احمد مهدوی دامغانی، مجله گلچرخ، سال 2، ش 8 و 9، صص 16-4.

5 - سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزانفر، صص 49-47.

6 - مصاحبه حسن حسن زاده آملی، کیهان فرهنگی، ش 5، مرداد ماه، 1363.

7 - سخن و سخنوران، بدیع الزمان فروزانفر، ص 48.

8 - تاثیر قرآن و احادیث در شاهنامه فردوسی، حسن منتصب مجابی؛ حکمت نظری و عملی در شاهنامه فردوسی، سجاد چوبینه.

9 - مرزبان نامه ، مرزبان ابن رستم، ص۷۷ .

۱0 - محاضرات الادبا، راغب اصفهانی، ج۳، ص۶ .

۱1 - خردنمای جهان افروز، ابوالفضل یوسف ابن علی مستوفی، ص ۲۰ .

دلایل قلّت اعتبار شاهنامۀ چاپ مسکو

میراث مکتوب - شاهنامۀ فردوسی، سند هویتِ ملی ایرانیان است و تاکنون ویرایش های بسیاری بر این اثر سترگ صورت گرفته. یکی از کوشش‌های گران‌ سنگِ سالهای اخیر تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق است.نسخه ای که در نگاه بسیاری از شاهنامه پژوهان ستودنی، بی نظیر و بادقت نظر بالاست. این شاهنامه در هشت دفتر طی سال‌های ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۶ در نیویورک زیر نظر احسان یارشاطر انتشار یافت. دکتر خالقی در کار مقابلهٔ دست ‌نویس‌ها از همکاری دکتر محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی در دفترهای ششم و هفتم بهره گرفت. پس از این چاپ، دفتر یکم شاهنامه در سال 1368، ضمیمۀ دفتر اول در سال 1369 و دفتر دوم آن در سال 1371 در تهران با مقدمۀ دکتر احسان یارشاطر تجدید چاپ شد. چاپ دورۀ کامل شاهنامۀ فردوسی به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق در سال 1387 (در یازده مجلد (8 دفتر و 3 جلد یادداشت)) از سوی مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شد. این شاهنامه حاصل نیم قرن کوشش و پژوهش پیگیر مصحح در متن این کتاب است. حال پس از گذشت هفت سال، دکتر خالقی مطلق پیرایش جدیدی را در دسترس خوانندگان قرار داده است. در این پیرایش همچنین مصحح برای نخستین بار در تاریخ تصحیح گامی استوار در جهت اعراب گذاری متن کتاب نزدیک به قرائت خود سراینده برداشته و نیز با نشانه گذاری متن و رسم الخط ویژه ای خواندن آن را بر خواننده آسان ساخته است. او همچنین در پیشگفتار مبسوط خود بر کتاب، از تاریخچۀ حماسه سرایی در ایران گرفته تا پرداختن به زندگی دقیقی و فردوسی، بررسی همه جانبۀ محتوای شاهنامه و سرانجام گزارش جزئیات شیوۀ کار خود، پیشاپیش هرگونه آگاهی لازم را در دسترس خوانندگان گذاشته است.

آنچه در ادامه می آید گفت و گوی مرکز پژوهشی میراث مکتوب با دکتر جلال خالقی مطلق به مناسبت انتشار پیرایش جدید شاهنامۀ فردوسی است که به کوشش انتشارات سخن (دو جلد) در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

 آقای دکتر تصحیح شما از شاهنامۀ فردوسی اثر سترگی است که بی تردید در تاریخ ادبیات ماندگار خواهد شد. چه زمانی بود که به فکر این تصحیح از شاهنامه افتادید؟            

هنگامی که من در دانشگاه شهر کلن در آلمان سرگرم کار رسالهء دکتری خود دربارهء زنان شاهنامه بودم، یعنی در دههء ششم سدهء بیستم میلادی، متوجه شدم که بر چاپهای موجود شاهنامه که تا آن زمان معتبرترین آنها چاپ مول و بروخیم و مسکو بود و این آخرین هنوز تماما انتشار نیافته بود، عیوب بسیاری وارد است و متن در بسیار جاها آشفته و مغشوش است. ولی مطمئن هم نبودم که آیا دستنویسهای موجود این کتاب متنی بهتر از آنچه  دراین چاپها هست، به دست میدهند یا نه. این بود که نخست حدود ده سال بر سر بررسی دستنویسهای این کتاب گذاشتم و نزدیک پنجاه دستنویس آنرا که میان سدهء هفتم و دهم هجری کتابت شده بودند بررسی کردم. در طی این کار دریافتم که از یکسو، از شاهنامه هیچ دستنویسی که از اعتباری برخوردار باشد که بتواند اساس مطلق پیرایش این کتاب قرار گیرد وجود ندارد، ولی از سوی دیگر، میتوان بر اساس برخی از آنها و با بکار بردن شیوهء پیرایشِ علمی ــ انتقادی، متنی از شاهنامه تهیه کرد که اعتبار آن از چاپهای نامبرده بسیار بالاتر باشد.

یعنی به گفته شما مصححان قبلی بیشتر کلیات اثر را ارائه کردند، نه اینکه بر جزئیات دقت کنند.

بله، تاریخ کتابت دستنویسهای اساس چاپ مول هیچ یک از اواسط سدهء نهم هجری عقبتر نبوده. چاپ بروخیم  فقط ادامهء چاپ لنداوئر بود که آن نیز به نوبهء خود بر اساس چاپهای مَکن/ کلکته و مول تنظیم شده بود و اعتبار چاپ مَکن نیز بمراتب کمتر از چاپ مول بود. چاپ مسکو نخستین پیرایشی بود که بر اساس چهار پنج دستنویسِ مشخص این کتاب فراهم شده بود. ولی این چاپ نیز به دلایل چندی از اعتبار چندانی برخوردار نیست. البته هر یک از این چاپها برای زمان خود گامی به جلو بودند و اساس چند پژوهش مهم دربارهء شاهنامه شدند که مهمترین آنها، و آن هم با فاصلهء زیاد، فرهنگ شاهنامه تألیف فریتس وُلف آلمانی است که بر اساس چاپهای کلکته و مول و لنداوئر فراهم شد و بیست سال یا بیشتر زمان برده است.

شما در مقاله هایی که تألیف کرده اید بر شاهنامه چاپ مسکو، که هم اکنون شاید تصحیح آن بیش از شاهنامه های دیگر در بازار است، ایراداتی وارد کرده اید. حال چرا شاهنامه چاپ مسکو را نمی توان قابل اعتماد دانست؟

دلایل قلّت اعتبار چاپ مسکو بطور خلاصه اینهاست: 1. تعداد چهار و سپس از مجلّد چهارم، پنج دستنویس برای پیرایش اثری چون شاهنامه کافی نیست. 2. همین تعداد اندک نیز پس از بررسی و ارزیابی بخشی از موجودی دستنویسهای شاهنامه برگزیده نشده ، بلکه گذشته از دستنویس موزهء بریتانیا مورّخ 675 هجری که تا آن زمان کهن­ترین دستنویس این کتاب بود، بقیه دیمی انتخاب شده بود. 3ــ پیرایشگران ممارست کافی و پیشین در متن این کتاب نداشتند و چون کار گروهی بوده، این ممارست را در طی کار نیز به دست نیاورده اند و نیز در خواندن دستنویسها وقت و دقت کافی هزینه نکرده بودند. برای مثال، چون دستنویس اساس آنها بسیار کم نقطه است، پیرایشگران آنچه را که خود درست گمان برده اند، همان را ثبت کرده اند و نه واقعیّتِ ضبطِ دستنویسها را و تازه در بسیار جاها نیز نادرست خوانده اند. 4ــ روش آنها در پیرایشِ متن، غیرانتقادی است ( اگر چه در صفحه عنوان «متن انتقادی» نوشته اند)، یعنی پیروی از یک دستنویس واحد که  همان دستنویس موزهء بریتانیا باشد. در نتیجه متن این چاپ عملا چیزی جز بازنویسی دستنویس موزهء بریتانیا نیست،با مقدار زیادی بدخوانی و سهوهای دیگرِ چشمی و قلمی و چاپی. همچنین در این سالهای اخیر معلوم شد که اعتبار دستنویس موزهء بریتانیا نیز کمتر از آن است که در آغاز گمان میرفت. 5ــ پیرایشگران املاء یک واژه را با عناصر زبانی یکی گرفته و در نتیجه اختلاف عناصر زبانی را همچون آوای/ آواز، نوشتن/ نبشتن، لاجورد/ لاژورد، اسفهبد/ اسپهبد و نمونه های بسیار دیگر از این قبیل را ثبت نکرده اند و گاه صورتی که کنار گذاشته اند، صورت اصلی است، مثلا مانند نبشتن بجای نوشتن. در حالیکه حتی ثبت تفاوت املائی واژه ها نیز، مثلا مانند طشت/ تشت، صد/ سد، شصت/ شست و غیره در تصحیح اثری چون شاهنامه ضروری است. 6ــ دستنویس اساس آنها بسیار کم عنوان است. ولی آنها همین اندک را هم زده اند و بجای آن شماره گذاشته اند و در نتیجه یافتن بخشهای داستانها برای خواننده بسیار دشواراست. 7ــ ثبت دگرنوشتها یا نسخه بدلها در پائین صفحات، اگرچه روش درستی است، ولی شیوهء ثبت آن دلخواه نیست.

این هفت مورد که برشمردم تنها ایرادات کلی است که بر این چاپ وارد است. بحث دربارهء جزئیات نواقص این چاپ، چون عدم تشخیص صورت کهن­تر و عدم شناخت بیتها و روایات اصیل از الحاقی و جابجائی مصراعها و بیتها، خود نیاز به تألیف کتابی در چند صد صفحه دارد. ولی تنها همان هفت مورد کلی که برشمردم، نشان میدهد که در ایران این چاپ چه شهرت کاذبی به دست آورده است. چنانکه در بالا گفتم، به هیچ روی نباید زحمت پیشینیان را ناچیز کرد و چاپ مسکو دست کم از آنچه تا آن زمان در ایران انجام گرفته بود و حتی از بیشتر پیرایشهائی که تا به امروز انجام گرفته است، معتبرتر است. ولی این شهرتی که چاپ مسکو در ایران به دست آورده است تا نود درصد آن در اثر تبلیغات دو سه تن از ایرانیان بوده، در وهلهء اول به علت عدم ممارست کافی در متن این کتاب و نشناختن شیوه های پیرایش متن یک اثر و بیگانه بودن با بسیاری از مسائل فرامتنی و برون متنی در ارتباط با تاریخ و آداب  و تحوّل زبان فارسی و غیره که دانستن آنها در پیرایش اثری چون شاهنامه ضروری است، و سپس شاید هم در داوری بسیار مثبت، ولی ناانتقادی آنها نسبت به چاپ مسکو، کمی کم لطفی نسبت به کار من نیز بی تأثیر نبوده باشد.

در تاریخ ادبیات فارسی آثار حماسی زیادی خلق شده است . به اعتقاد شما وجه تمایز کار فردوسی با سایر شاعران حماسه سرا در چیست؟

وجوه تمایز شاهنامه با آثار حماسی دیگر فارسی چنان زیاد است که شرح کامل آن نیاز به یک رساله دارد. فردوسی شاعری بسیار تواناتر از حماسه سرایان دیگر ماست و اصولا میتوان گفت که گذشته از اسدی طوسی، بقیه از چیرگی چندانی برخوردار نیستند و به هر حال هیچیک از آنها در حماسه سرائی به سبک مستقلی دست نیافته اند، بلکه مقلد فردوسی اند، حتی شاعر علی نامه که از مخالفان فردوسی نیز هست، ریزه خوار خوان اوست. دیگر اینکه، فردوسی گذشته از تسلطِ بمراتب بیشترش بر لفظ و معنی، در سخنش صمیمیّت ویژه ای دارد و یا به سخن دیگر، او در غم وشادی اشخاص کتاب خود سهیم است و سرگذشت و سرنوشت اشخاص مهم داستانهایش را از گهواره تا تابوت با دلشوره دنبال میکند و همان همدردی و باورداشتهای خود را به خواننده انتقال میدهد. در حالیکه در سخن حماسه سرایان دیگر، گوئی یک مشت اشخاص گردن کلفت با شعوری کودکانه و رفتاری جاهلانه به جان یکدیگر میافتند. به سخن دیگر، در شاهنامه نخست سخن از «بینش» است و سپس سخن از "هنر پهلوانی"، ولی در حماسه های دیگر ما نخست سخن از "شاخ و شانه کشیدن" است و سپس "به سر و کلهء یکدیگر کوفتن". در حماسه های دیگر، ما میان سراینده و اشخاص داستان اگر نه سردی، ولی نوعی بی تفاوتی احساس میکنیم، ولی در شاهنامه، سراینده اشخاص نیک سیرت خود را دوست دارد و نسبت به آنها دلسوز است؛ اگر خطائی از آنها سرزند، مانند آموزگار آنها را پند میدهد، بی آنکه روده درازی کند، و اگر میان آنها اختلاف افتد، کاملاً بیطرف میماند، و در عین حال نسبت به دشمنان آنها از جادهء انصاف بیرون نمیرود. تفاوت دیگر، استادی فردوسی در منش سازی است که حتی برای اشخاص درجه سه و چهار کتاب فردیّتی مشخص می آفریند، حتی گاه تنها در یکی دو مصراع. در شاهنامه حتی به برخی از جانوران مانند سیمرغ و رخش و بهزاد نوعی فردیّت و احساسات انسانی داده شده است. در مقابل، در حماسه های دیگر ما، اشخاص داستان شخصیِتی مسطح و دیواروار ، بدون سایه و روشن و فراز وفرود دارند، یا هیولایند یا سایه. توصیفهای شاهنامه زنده، گرم و حقیقی است. اجزای داستان در جای مناسب خود قرار دارند و با یکدیگر هم آهنگ اند و هر داستان از وحدتی کلی برخوردار است. دیگر اینکه، شاهنامه برخلاف دیگر آثار حماسی ما که یک بُعدی و یک لایه اند، اثری پُرسویه و چند لایه است، شامل اسطوره و داستان حماسی و عشقی و حکایت و افسانه و تاریخ و اندرز و گزارشِ آیینها و رسوم کشوری و لشکری و اداری و درباری و اجتماعی و خانوادگی، و این همه بر اساس مأخذ مدوّن و کهن. در حالیکه در حماسه های دیگر ما، از این همه چیزی به چشم نمیرسد، بلکه شاعران به شرح پوستهء یک داستان، عاری از مغزی نغز قناعت کرده اند. تفاوت میان شاهنامه و آثار حماسی دیگر فارسی، در یک جمله، تفاوت میان یک آفرینش بدیع و یک دستورزی معمولی است. ولی این را نیز باید گفت که در میان آثار حماسی دیگر ما، کرشاسپنامهء اسدی طوسی یک سر و گردن بلندتر از بقیه است. ضمنا فراموش نکنیم که شاهنامه از نگاه زبانی نیز بزرگترین مجموعهء واژگان و ترکیبات و اصطلاحات فارسی است.

اگر بخواهیم مقایسه ای میان شاهنامه و آثار حماسی جهان داشته باشیم، چه تفاوت هایی میان کار فردوسی با آن سرایندگان دیده می شود؟

البته ایلیاد همر هم از نظر اهمیّت حماسی آن و هم از نگاه قدمت آن مقام ویژه ای دارد. همچنین آثار حماسی دیگری چون گیلگمش و اُدیسه و مهاباراتا و رامایانا، و از میان حماسه های سده های میانه حماسهء اسپانیائی سید. ولی شاهنامه مقام بالاتری دارد. به نظر من از شاهنامه تنها دو حماسهء رستم و سهراب و رستم و اسفندیار را که در نظر بگیریم، از نظر جوهر حماسی در میان حماسه های جهان مانند ندارند و تازه این دو جمعا حدود یک بیستم کل شاهنامه اند. شاهنامه یک حماسهء دراماتیک است. یعنی مایهء درام در برخی از داستانهای شاهنامه بسیار بالاست تا آنجا که با دستی کوچک در آنها میتوان از آنها درام ساخت و روی صحنه برد. بسیاری دیگر از حماسه های جهان در مقایسه با شاهنامه، در شمار حماسه های شفاهی و بدوی اند. سرایندهء شاهنامه یک مرد دانشمند و اندیشمند و اهل قلم است و سرایندگان اغلب حماسه های جهان سرایندگان دوره گردی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند.

حال دیدگاه شما درباره داستان هایی که با صحنه های عاشقانه در شاهنامه شکل می گیرد چیست؟

تئودر نولدکه نیز در کتاب حماسهء ملی ایران به استادی فردوسی در سرودن اشعار تغزلی اشاره کرده است و نوشته است که این گونه اشعار شاهنامه خلاف تغزلات پر تصنّع متأخر، بسیار ساده و پراحساس اند. و امّا داستانهای عاشقانهء شاهنامه یا به اصطلاح رُمانس های آن، یعنی داستانهای پهلوانی ــ عشقی، بویزه سه نمونهء مشهور آنها، زال و رودابه، بیژن و منیژه، گشتاسپ و کتایون، بسیار جذاب و دلنشین اند و نمایانگر بسیاری از روابط اجتماعی و اخلاقی روزگاران کهن در ایران و نمایشگاه بینش و احساس نیاکان ما. بویژه نقش زن در این داستانها و اصولا در کل شاهنامه، در مقایسه با نقش زن در آثار عشقی دیگر و کل ادب فارسی، پنجره ای به هوائی تازه است. زنان شاهنامه، چه در نقش دلدار و چه دلاور، چه مادر و چه همسر، بسیار دلپذیر و دلپسنداند، و برخی نیز بسیار فعّال و آنهم در یک اثر حماسی که قاعدتا میدان عرض اندام مردان است. انتقادتی که در این سالهای اخیر به زن ستیزی فردوسی شده است، هم از ناآگاهی بوده و هم از سر غرض ورزی نسبت به حماسهء ملی ایران، یعنی در واقع بهانه ای یافته اند تا خود فردوسی و کل شاهنامه را نشانه بگیرند. این افراد و یا کسانی که منکر اندیشهء ایران دوستی در شاهنامه میشوند، به گفتهء فرنگی ها جوجه هائی هستند که به آشیانهء خود میریسند.

یکی از ویژگی داستان های عاشقانه شاهنامه صحنه هایی است به صورت رمانس،  قهرمانان در هنگام رزم می آفرینند. آیا فردوسی از بیان این داستان ها در یک اثر حماسی هدفی را دنبال می کرده است؟

فردوسی از آوردن داستانهای رُمانس در یک اثر حماسی ، هدف خاصی نداشته است، جز پیروی از مأخذ خود، یعنی شاهنامهء ابومنصوری که خود از چند مأخذ تشکیل شده بود که مهمترین آنها عبارت بودند از: ترجمهء یکی از دستنویسهای خداینامه از پارسی میانه به فارسی نوین، اخبار رستم ترجمه یا تألیف آزاد سرو مروی، ترجمهء فارسی رمان اسکندر از عربی که به نوبهء خود به پارسی میانه و از آنجا به یک متن یونانی یا لاتینی بازمیگشت و دیگر برخی روایات مربوط به پایان پادشاهی یزدگرد سوم.

آیا منبع سرودن داستان های عاشقانۀ شاهنامه تنها خدای نامه ها بوده است و یا غاز منابع داستان ها و اساطیر یونانی نیز الگوبرداری شده است؟

از میان مآخذی که نام بردم، خداینامه و اخبار رستم هر یک خود آمیخته ای از حماسه و رُمانس بودند. به سخن دیگر، آنچه در تنظیم شاهنامه می بینیم، یک الگوی کهن ایرانی و دریافت سنتی ایرانی از تاریخ است که پیش از فردوسی نیز در شاهنامه های منثور و منظوم و خداینامه ها بود و میتوان به آن عنوان "کارنامهء قوم ایرانی" داد.

چه مشکلاتی هم اکنون بر سر راه شناخت شاهنامه در کشور وجود دارد؟

مشکل اصلی در صدور شتابزدهء نظر دربارهء شاهنامه و عدم صلاحیّت نظردهندگان است بدون پشتوانهء علمی و تحقیقی و این نظریاتِ صرفا خیالی و ذهنی و متناقض به صورت سخنرانی در انجمن ها و  همایش ها و رسانه های داخلی و خارجی و یا به صورت مقاله و کتاب، واگرهمه اینها نبود، از راه فیس بوک و کوفت و زهرمارهائی از این قبیل پخش میشود و نوآموزان را گمراه میکند. نقد عالمانه و بیطرفانه نیز کمتر داریم تا کاه را دانه جدا کند، و انصافا هم نمیتوان از یک منتقدِ کارشناس و صاحب نام انتظار داشت که به این همه اراجیف که گفته و نوشته میشود پاسخ دهد. از سوی دیگر، باید گفت که این خراجی است که باید برای آثاری که به گفتهء فرنگی ها "پوپولر" میگردند، یعنی شهرت عام میابند و یا با قرض اصطلاحی از حافظ "در دهن عام" می افتند پرداخت. نظیر همین سخنان بی پایه را دربارهء حافظ و خیام و بزرگان دیگر نیز می شنویم و می خوانیم.

حال چه صحبتی برای شاهنامه پژوهان جوان دارید که در صدد هستند بر روی ابعاد علمی شاهنامه فعالیت کنند.

 در روزگارِ فرمانروائی بلامنازع اینترنت، پند پیران همانا شمعی سوخته است در فروغ خورشید. دربارهء این اینترنت این نکته را که در جائی دیگر نیز گفته ام تکرار کنم. اینترنت به زُروان شبیه است. هم مزدا را در شکم دارد و هم اهریمن را. امیدوارم جوانان و بویژه نوجوانان ما، وقتی به سراغ آن میروند، اهریمن را بجای مزدا نگیرند. و اما پند این شمع سوخته به جوانان، اینکه بیاموزند که نه تنها دربارهء شاهنامه، بلکه کلا دربارهء همه مسائل هنر و ادبیات و فرهنگ و اجتماع و سیاست از کلی گوئی و کلی گویان، از خیالبافی و خیالبافان، از سخنان رنگین میان تُهی، از احساسات برانگیزی و شعار و قصاربافی کناره گیرند.

 آقای دکتر در پایان سپاسگزار می شوم دربارۀ شاهنامۀ دوجلدی و تفاوت آن با تصحیح قبلی از شاهنامه نیز نکاتی را ذکر کنید.

در پیشگفتار پیرایش نخستین خود از شاهنامه، نوشته بودم که پس از پایان این کار و یادداشتهای آن ، سپس بر اساس تجربیاتی که در طی کار آموخته ایم و توّجه به انتقادات درست منتقدان، پیرایش دیگری از شاهنامه فراهم میکنیم و آن پیرایش را تا پیدایش دستنویسی کهنتر و معتبرتر از آنچه تا کنون میشناسیم، "تصحیح فعلا نهائی" این کتاب خواهیم دانست. این سخن را من در سال 1366 نوشتم. اکنون، شاکر از لطف پروردگار، پس از 28 سال از آن زمان و 45 سال از آغاز کار بررسی دستنویسهای شاهنامه، توانستم به این وعدهء خود وفا کنم و با خاطر آسوده بگویم: پیمانه چو پُر شود، چه بغداد و چه بلخ !

همانگونه که در پیشگفتار پیرایش دو جلدی هم نوشته ام، اگر روزی روزگاری بخت خفته بیدار شد و دستنویسی کهن و معتبر به دامان ما انداخت ، موضوع پیرایش شاهنامه دوباره مطرح می­گردد. ولی تا آن زمان تغییراتی که می­توان در پیرایش کنونی داد، چندان نخواهد بود که پیرایش نوینی را کرایش کند. به سخن دیگر، با  پیرایش کنونی باید امکانات رسیدن به یک متن بهتر را کمابیش مصرف شده دانست و از این پس بیشتر بحث را بر سر خوانش متن و نشانه گذاری ( نقطه گذاری) گذاشت. من خود در" مجموعهء داستانهای شاهنامه " که با همکاری دو تن از دانش پژوهان، آقایان دکتر محمدافشین وفائی و پژمان فیروزبخش، بوسیلهء انتشارات سخن بیرون میدهیم، به برخی از این اصلاحات خواهم پرداخت. البته من انتظار ندارم که کسی از این پس دیگر دست به پیرایش جدیدی از شاهنامه نزند. در کشور ما این انتظار که وقتی کسی قصد تصحیح اثری را دارد، اول باید ببیند که واقعا میتواند گامی از کارهای پیشین فراتر رود، انتظاری بیهوده و یا به گفتهء کلیم کاشانی : فکرِ گُلاب از گُلِ اختر کشیدن است.

گفت و گو از سیده معصومه کلانکی

امرداد

امرداد، ماه بی مرگی

ماه مرگ دلبستگی

ماه اندوه و دلتنگی

امرداد ماه مرگ بی مرگی