پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

وفات پدر و مادر در وبای عمومی

در اوّل‌هایِ تابستانِ سالِ ۱۳۰۶ هجری(ماه­های ایون سال ۱۸۸۹) در شهر بخارا، بیماری وبا و مرامری پیدا شد. اکه‌ام از شهر بیمار شده، به دیهه برگشته آمد. تغاییِ کلانم ملادهقان را در شهر، وبا زده، وفات کرده است که مرده او را از آن‌ جا به خانه خودهاشان، به دیهۀ محلۀ بالا آوردند. احوالِ صحتیِ پدرم خوب نبود و او در خانه به اکه‌ام و دادرهایم، سراوانی[1] کرده ماند، من، مادرم را به سرِ مردۀ تغایی­ام به خانه بابام بردم. نمی‌دانم در آن‌ جا به مادرم، وبا رسید، یا به مرگ برادرش بسیار سوخت که در همانجا بیمار شد. من او را به خر سوار کرده، به زور به خانه آوردم و دیدم که در این جا، هم پدر و هم برادرانِ خردسال که یکی ۹ ساله و دیگری ۴ ساله بود، بیمار شده افتاده‌اند.

اکنون خانه ما رنگ یک بیمارخانه را گرفته بود که در وی هم دکتر، هم، فیلدشیر[2]، هم، همشیره طبی[3] و هم پرستار تنها من بودم. در یک خانۀ هفت بالار، پنج بیمار قطار، خوابیده بودند و من با نوبت به هر کدامِ آن‌ها آب، آبجوش، یا این که شیر می‌دادم؛ مگسهاشان را می­­راندم؛ بیرون، بر آمدن خواهند، به قدرِ قوه یارمندی می‌کردم.

در بین یک هفته، همۀ خانه­هایِ دیهه، مانندِ خانۀ ما گردید. نه تنها در دیهه ما، حتی در تومن (ریان)هم، آدم تندرست، کم ماند و مرامری، سر شد. از دیهۀ ما که تخمیناً سه صد خانوار، آدم داشت، هر روز، یک یا دو جنازه را به مزار می‌بردند.

من آن وقت‌ها نمی‌دانستم و حالا هم معین کرده نمی‌توانم که بیماران من چه درد داشتند؟ آن وقت‌ها در دیهه‌ها دکتر نبود. در دیهه ما باشد، همان، طبیبِ کهنۀ نادان هم نبود که با جوشانده دادنِ خس و خاشاک، بیماران و بیمارداران را تسلی دهد. در دیهۀ ما، تنها ایشانان و دعاخوانان بودند که بی­سوادان دیهه هم به آن‌ها اخلاص نداشتند و آن‌ها هر وقت، دعاخوانی خود را در دیهه­های دور دست کار می فرمودند.

یک روز من به قاری محمود که نام او در این دفتر پیشتر گذشت، گفتم: عمک ایشان، شما هر وقت دعاخوانی خود را در دهه­های بیگانه کار می‌فرمایید و حال آن‌ که در دیهه خودمان هم بیماران بسیار شدند، چرا این‌ها را نمی‌خوانید که شاید از دم نفس شما شفا یابند؟

او جواب داد: هیج دزد اهالی دیهه و محله خود را تاراج نمی‌کند. مگر من از دزد هم ناانصافترم که همسایگان خود را فریب دهم؟

قِسمِ به فریبگری خود اقرار کردنِ این گفته‌های قاری محمود درست باشد، هم، قسم از باانصافی فریب ندادنِ همسایگان خودش دروغ بود. درستش این بود که همسایگان از بس که، چه بودن همسایه دعاخوان خود را می‌دانستند، فریب نمی‌خوردند.

از میانۀ بیماران من احوالِ پدرم بسیار سخت بود و او قریب همیشه، بی‌هوش می‌خوابید و تنها آب می‌پرسید و می‌نوشید، و روزی چشمش را کشاده از من پرسید: به جواری دوباره آب دادی؟ - نی.

- از آب اول چند روز گذشت؟ - ده روز.

- خوب، حالا به آب نیامده است. و باز چشمش را پوشیده، بی­خود[4] شد.

بعد از آن، او روزی چند بار، با من، همین طریقه سؤال و جواب می‌کردگی شد. روزی که از آب اول ۲۰ روز گذشته بود، در سوال آخرین او "۲۰ روز گذشت" گفته، جواب دادم.

-این طور باشد به آب آمده است. اگر توانی رفته یک آب، دِه، کلوخ آفتاب خورده را بسیار انداخته­ام، اگر آب نخورد، نابود می‌شود، گفت.

من کلندچه­ام را گرفته، یابان برآمدن خواستم. در این وقت، به زیرکی سگ قایل شدم. هر وقت که من جایی می‌رفتم، او از دنبالم می‌رفت و از من هیج جدا نمی‌شد. از وقتی که من بیماردار شده در خانه ماندم، او هم از پیش در خانه نمی­­جنبید. امروز که من کلندچه را گرفته به یابان رفته ایستاده بودم، وی به من نگاه کرده، دمش را جنبانید و بعد به در خانه نزدیکتر رفته، تُمشُقش[5] را به روی آستانه مانده و چشمانش را به سوی بیماران دوخته خوابید. گویا، وی، دور رفتن مرا دانسته، خواست که به جای من بیمارداری کند.

آن سال، آب فراوان بود، به بالای این، بیشترینِ دهقانان بیمار بودند که کسی از پی آب نمی­دوید. بنا بر این من به آسانی از جوی کلان، آب کشاده آورده، زمینِ جواری را آب دادم و زود به پیش بیماران برگشتم. بعد از یگان ساعت آمدنِ من، پدرم چشمانش را کشاده.

- آب دادی؟" گفته پرسید. - آب دادم.

- بارک الله. باز چشم پوشید.

در روز چهلم بیماری­اش، او عرق کرده، تماماً هوشیار شد، شیر طلب کرد، دادم، خورد. در روز دوم، در جایش خیسته نشست، در روز سوم عصازنان به پای خود بیرون برآمد. ما تماماً، خرسند شدیم که خلاص شد. لیکن، در روز دهم سلامتی یافتنش، او دوباره بیمار شده، به بستر غلطید.

استاعمک که او هم بیمار بود و اهل خانواده­­­اش هم بیمار بودند، با وجود این در بیماری اولی پدرم روزی یک بار آمده، خبر می‌گرفت و ما را تسلی می‌داد که:"او صحت خواهد یافت. فقط، چاردانه عرقِ خنک، برای او لازم است".

در حقیقت هم پدرم بعد از عرق کردن صحت یافته بود. امّا وقتی که او دوم باره بیمار شد، استاعمک چیزی نمی‌گفت و ما را تسلی نمی‌داد. لیکن به گمان من، این بیماری او از اوله، سبکتر بود که این بار آرامتر می‌خوابید و از هوش نمی‌رفت.

در روز هفتم بیماری دوم، وقتی که استا عمک آمده بیمار را دید، به من تعیین کرد که اگر احوالش بدتر شود، زود او را خبر دهم.

- من چه می‌دانم که احوالش بدتر است، یا بهتر؟". گفتم من در حالتی که در چشمانم آب چرخ می‌زد.

- گریه نکن، مرد باش. پسرِ پدرت شو، احوال پدرت خیلی سخت است. لیکن برای پیش از وقت به مصیبت دچار نکردن، شمایان، خود را آرام نگاه می‌دارد. تو، هم، برایِ به تشویش دچار نکردن او، خود را آرام نگاهدار، علامت بد شدنِ احوالش این است که نفسهای سخت­سخت می‌کشد و گلویش خیششاس می‌زند. من روم که احوال ینگه­ ات[6]، بد بود.

شب شد. من چراغ سیاه را درگرانده، بر بالای چراغپایه ماندم. غیر از من همه در خواب بیماری بودند. هنوز اول شب بود که پدرم نفسهای سخت کشیدن گرفت و گلویش خیرخیر کرد. استا عمک را جیغ زده آوردم. او با پَخته به دهان پدرم، آب چکانیدن گرفت. بیمار چشمش را کشاد، اول به من و بعد به استاعمک نگاه کرده گفت.

- زیاده‌تر آب دهید، با قاشق ریزید. عمک به گلوی او، دو قاشق آب ریخت.

- بس، گفت پدرم و چشمانش را به طرف من، گردانده سخن خود را دوام داد.

- خوان، در چه گونه دشواری باشد، هم، خوان، لیکن قاضی نشو، رییس نشو، امام نشو، اگر مدرس شوی، میلت.

بیمار چشمانش را پوشید. بعد از یگان دقیقه با خرخر، نفس کشیدن گرفت. عمک، با پَخته، آب چکانی را سرکرد. در این میان بیمار در جایش قد راست کردن خواست و به طرف من چشم دوخت، دوباره غلطید و دستانش یک جنبش خوردند و بعد از آن آرام گرفت. این، آرامی ابدی او بود.

در این وقت، پدرم از رویِ حسابِ سالگردانی که حساب شمسی می‌باشد، ۵۷ سال را پر کرده بود.

استاعمک بعد از بستن منه[7] و سر انگشتان پای مرده و پوشاندن چشمان او، به من گفت: اگر من رفته بیماران خود را خبر گرفته، آیم، تو نمی­ترسی؟ 

- چرا ترسم؟ مگر از پدر خود می‌ترسم؟"، گفتم در جواب.



[1]. پرستاری

[2]. دستیار پزشک

[3]. بهیار

[4]. بی­هوش

[5]. پک و پوزش

[6]. زن عمویت

[7]. چانه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد