مشهد - خبرگزاری مهر: 25 اردیبهشت مصادف با روز جهانی فردوسی است و هر سال در بزرگداشت این شاعر حماسه سرا دنیای ادبیات به احترام وی قیام می کنند اما روستای محروم پاژ، زادگاه فردوسی همچنان در انتظار توجه مسئولان فرهنگی به سر می برد. | |
با این وجود بازدید سالانه میلیون ها نفر از علاقمندان به ادبیات فارسی و ارادتمندان خالق شاهنامه از شهر تاریخی توس، ظرفیت ها و امکانات این منطقه تاریخی بسیار ناچیز است. طی ایام نوروز 90 افزون بر یک میلیون نفر ازمسافران و شهروندان مشهدی با مراجعه به منطقه کهن و دیر پای توس، از این مجموعه فرهنگی دیدن و با هویت ایرانی نهفته دراین دیار پر قدمت آشنا شدند. حقیقت آن است که مشتاقان شعر و شاهنامه و قطعا حکیم ابوالقاسم فردوسی که جاذبه اصلی مسافران توس است، از آنچه به عنوان امکانات رفاهی و خدماتی در این نقطه محدوده مشهد وجود دارد، راضی نیستند. علیرضا وقاری، کارشناس ارشد ادبیات فارسی و از هموطنان تبریزی که به توس آمده بود، اظهار داشت: وجود شاعر پرآوازه و جهانی ایران، فردوسی فرصت مغتنمی است تا مشهد از ظرفیت های فرهنگی، اقتصادی و حتی گردشگری آن نهایت بهره را ببرد. وی با اشاره به سفرهای متعددی که از روی علاقه به این منطقه داشته است، می گوید: چند سال پیش قرار بود بصورت ضربتی به مشکلات "توس" رسیدگی شود و به وضعیت آن سر و سامان داده شود، ولی شواهد این را تأیید نمی کند، درطی دهه اخیر اگرکاری هم شده، آنقدر محسوس نیست که بتوان با انگشت به آن اشاره کرد.سیما دلیری دانشجوی رشته تاریخ و ساکن اصفهان نیزبا اشاره به تکریم و بهره وری ترکیه از شهر قونیه و مولانا می گوید: در مشهد می توان برای فردوسی حریم تعریف کرد و بر خدماتش در ایجاد روحیه سلحشوری و خودباوری مردم ایران ارج نهاد. وی یادآورمی شود: حداقل انتظار این است که این شاعر پرآوازه از حیث دسترسی علاقمندان، در حد سعدی و حافظ و دیگرانی که در شهرهای مختلف ایران آرامیده اند، مورد توجه باشد. هویت توس منطقه توس، که مشهد کنونی نیز در آن واقع است، تاریخی دیرینه دارد، این سرزمین را از آن رو توس خوانده اند که بنیان گذار و نخستین حکمران آن توس بن نوذر، فرمانده نام آور کیخسرو بوده است. از تاریخ این شهر درقبل از اسلام، اطلاعات درستی در اختیار نیست، اما شواهد تایید می کند که این شهر دراواخر حکومت ساسانیان، یکی از توقف گاههای آباد بر سر گرگان، نیشابور، سرو و بلخ و از ولایت اسم و رسم خراسان بزرگ بوده است. آنچه درمتن تاریخ نهفته است می گوید: توس در دل خود شهرهایی داشته که نوغان و تا بران از آبادترین و پررونق ترین آنها بوده است، تعداد قریه ها و آبادی های خوش آب و هوا و پرجمعیت این منطقه را هزار پارچه نوشته اند. فرصتی که استفاده نمی شود مجموعه ای که امروز به عنوان "توس" در اختیار مدیران فرهنگی مشهد قرار دارد، فرصتی است که در صورت استفاده از آن، می تواند گردشگری فرهنگی را تقویت و با اشتغال آفرینی، به اقتصاد هم محله ای های فردوسی که بیشتر آنها در محرومیت به سر می برند نیز کمک کرد.رضا دلاوری کارشناس تاریخ در این خصوص می گوید: دیار توس گنجینه و ذخیره فرهنگی ایران زمین است. تابران توس به گفته وی، ولایت توس در سده های گذشته به منطقه ای در میان دو رشته کوه بینالود در جنوب و هزار مسجد در شمال اطلاق می شده است، این سرزمین بزرگ شامل چهار آبادی تابران، رادکان، نوغان و تروغبذ بوده است. دلاوری عنوان می کند: درگذر زمان و پس از درگذشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، محدوده تابران به همه توس شهرت یافت که امروز در واقع بازدید کنندگان مسافران تابران چند هزار ساله هستند که در نزدیکی مشهد قرار گرفته است. از آن روزگاران باروی شهر، ارگ توس، گنبد هارونیه، بقایای مسجد جامع تابران و باغ وبنای آرامگاه فردوسی همچنان از گزند برف و باران و حوادث طبیعی جان بدر برده اند. ثروت ملی وجود مغتنم حماسه سرای پارسی و آثار تاریخی اطراف آن ثروتی ملی است که بی توجهی به شأن فرهنگی و ارزش اقتصادی گردشگری آن بی سلیقگی است. حصار توس که با خشت و گل حدود شش کیلومتر در گرداگرد تابران امتداد می یابد، درزمان رونق خود 9 دروازه و 106 برج و بارو را پوشش می داده است، الان فقط چهار دروازه ورودی آن مشخص است. بنای هارونیه نیز که در حوالی آرامگاه فردوسی قرار دارد خانقاهی است که در سده هشتم هجری بر روی بناهای کهن تابران ساخته شده است. در کنار این بنا یادبودی از امام محمد غزالی ازعرفای سده پنجم و ششم هجری دیده می شود. مسجد جامع تابران نیز که در جریان کاوش های باستان شناسی در مجاورت هارونیه، کشف شد، قدیمی ترین مسجد موجود در خراسان بزرگ و یکی از منحصر به فرد ترین مساجد اولیه ایران محسوب می شود.در کنار این آثار، پاژ یا همان زادگاه حکیم توس دیده می شود. پاژ و تپه های باستانی و بقایای تاریخی آن چشم نواز علاقمندان است. نقطه اوج در منطقه کهن توس، نقطه اوج، محدوده مرکزی تابران است که شاعر نابغه ایرانی و حماسه سرای نامدار، فردوسی را مثل گوهری پربهاء امانتدار می کند. منصور بن حسن ملقب به ابوالقاسم فردوسی در سال 329 هجری، قمری در پاژ به دنیا آمد، او از طبقه دهقانان توس بود. فردوسی در چهل سالگی کارهزار بیت سروده دقیقی توسی را دنبال کرد. وی نظم داستان های حماسی را آغاز و آن را با شصت هزار بیت به پایان برد. فردوسی سال های پایانی عمرخود را در تنگدستی بسر برد تا اینکه به سال 411 و یا به روایت دیگر ردر سال 416 قمری در توس درگذشت. آنچه باید بشود بنای فعلی آرامگاه فردوسی در سال 1345 ساخته شده است، به این آرامگاه که 945 متر مربع را در بر گرفته است، موزه توس و مقبره الشعرا که در سال های اخیر احداث شده است، زینت داده است. بضاعت موجود اگر با تدبیر، هدایت شود می تواند قطب فرهنگی شرق ایران شود. |
پایگاه اطلاعرسانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مراسم روز دوم این همایش از ساعت 8 صبح فردا با سخنرانی دکتر علیاشرف صادقی تحت عنوان «زبان شاهنامه» آغاز میشود. سپس دکتر جلیل دوستخواه به «زمان و زندگی فردوسی و پیوندهای او با همروزگارانش» میپردازد. دکتر «وندنبرگ» با عنوان
"The Borzuname in the Shahname manuscript tradition" سخنرانی میکند و دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور با تاکید بر «رستم و ایندرا» سخن میگوید. هیات رییسه نخستین پانل تخصصی این همایش را دکتر ثمره، دکتر منصور رستگار فسایی و دکتر مارزولف تشکیل میدهند.
در پانل بعدی همایش دکتر جمشید گیوناشویلی درباره «شاهنامه فردوسی در گرجستان»، ابوالفضل خطیبی درباره «آیا فریدون به یزدان ناسپاس شد؟»، دکتر سجاد آیدنلو درباره «ابیات الحاقی مشهور به نام فردوسی»، دکتر مهری باقری «شارسان سورسان شهرستان آسورستان در شاهنامه» و فرزین غفوری درباره «ارزش شاهنامه در گزارش سرگذشت انوشزاد» سخن میگویند و هیأت رییسه برنامه را دکتر بدرالزمان قریب، دکتر پورجوادی، دکترمحمود امیدسالار تشکیل میدهد. این دو پانل تخصصی از ساعت 8 تا 12 برگزار میشود.
نشست عصر همایش با سخنرانی دکتر صابر امامی درباره «داستان سیاوش و الگوی سفر قهرمان» آغاز میشود. دکتر محمدجعفر یاحقی درباره «مقالهشناسی توصیفی شاهنامه» (در فاصله سالهای 1371-1385)، دکتر فرزاد قائمی درباره «از گوسانها تا بلبلها: نقش سرایندگان و راویان در روند شاهنامهسرایی در ایران»، دکتر مسعود قاسمی نیز درباره «پیشنهادهایی برای تصحیح چند لغت در شاهنامه» سخن میگویند. هیأت رئیسه نشست نیز بر عهده بهاءالدین خرمشاهی، دکتر معصومی همدانی و هوشنگ مرادی کرمانی است.
پانل دوم عصر فردا با سخنان دکتر اکبر نحوی درباره «کاکوی یا کوش پیل دندان» آغاز میشود. دکتر محمد جعفری (قنواتی) درباره «مقایسه افسانه نیت پادشاه در شاهنامه با روایتهای دیگر»، دکتر عالم جان حبیبزاده قاسمی با عنوان «نام جانوران در شاهنامه فردوسی»، دکتر محمدرضا راشد محصل درباره «ریشهیابی آز در دینهای ایرانی و جلوههای آن در شاهنامه» سخن میگویند. .
«بیا فالت بگیرم» ؛این اولین جملهای است که به محض پیادهشدن از ماشین در نزدیکی در ورودی آرامگاه فردوسی میشنوم. هنوز کاملا از ماشین پیاده نشدهام که زن کولی با سماجت از من و عکاس روزنامه میخواهد که فالمان را بگیرد و حتی تا نزدیکی در ورودی آرامگاه فردوسی دنبالمان میآید. اینجا محوطه بیرونی آرامگاه بزرگترین شاعر پارسیگوی ایرانزمین، حکیم نامدار ابوالقاسم فردوسی است. باغی زیبا در 20کیلومتری شمال شرقی مشهد در نزدیکی شهر تاریخی طابران (تابران) و در مجاورت روستای کهن پاژ که زادگاه فردوسی پاکزاد است.غیر از زنهای کولی که مدام درصدد گرفتن فال مسافرانند، دورهگردها و دستفروشها هم سالهاست که در کنار آرامگاه فردوسی جا خوش کردهاند.
اولین باری نیست که به آرامگاه فردوسی میآیم؛ به طور میانگین حداقل سالی سه بار از این آرامگاه بازدید میکنم اما آنچه مرا آزار میدهد این است که هر بار که میآیم، وضعیت اطراف آرامگاه فردوسی هیچ تفاوتی با گذشته نکرده و حتی در برخی موارد، وضعیت از آنچه در گذشته بود بدتر شده است.
شاهنامه فردوسی در بساط دستفروشهادر گوشهای از این محوطه، دستفروشها بساط خود را پهن کردهاند روی چند گاری دستی؛ مجسمههایی زیبا از فردوسی، عطار، خیام، حافظ و ... به چشم میخورد که به شکل هنرمندانهای ساخته شدهاند. از فروشنده که قیمت را میپرسم، میگوید: 2هزار تومان. البته مدل بزرگتر مجسمه فردوسی را هم 4هزار تومان میفروشد. انصافا کارهای قشنگی استاما با خودم فکر میکنم چه خوب بود اینجا بهجای این گاریهای دستی چند غرفه زیبا وجود داشت تا این صنایع دستی زیبا به شکل آبرومندانهتری به فروش میرسید.
چند گروه دانشآموز را برای بازدید از آرامگاه فردوسی آوردهاند و همین مسئله باعث شده تا سر فروشندههای دورهگرد امروز حسابی شلوغ باشد.
هنوز نگاهم به مجسمههای زیبای فردوسی و گاریدستیهایی است که جای غرفههای عرضه صنایع دستی را گرفتهاند؛ که بساط پیرمرد کتابفروش توجه مرا به خود جلب میکند. در بساط پیرمرد انواع و اقسام کتابها به چشم میخورد؛ از تعبیر خواب گرفته تا کتابهای دعا و روانشناسی و آشپزی اما آنچه که تعجب مرا برمیانگیزد وجود شاهنامه فردوسی در بساط این پیرمرد کتابفروش است که با بیمهری تمام لابهلای انبوهی از کتابهای روی یک گونی کوچک روی آسفالت محوطه افتاده است. وقتی فکر میکنم فردوسی 30 سال برای نوشتن این کتاب زحمت کشیده و حالا با این وضعیت به فروش میرسد، تأسفم بیشتر میشود.
بوی پهن اسب
ای کاش مشکلات اطراف آرامگاه فردوسی به همین جا ختم میشد اما متأسفانه این قصه پرغصه سر دراز دارد و وضعیت اطراف آرامگاه فردوسی به گونهای است که میتوان صدها صفحه مطلب درباره آن نوشت. شاید یکی از مهمترین مشکلات اطراف آرامگاه فردوسی وجود کالسکههایی باشد که اسبهای زبان بسته آن را میکشند. مسافرانی که به آرامگاه فردوسی میآیند، گاه هوس میکنند با کالسکه به اطراف آرامگاه بروند اما متاسفانه وجود این اسبها مشکلات بهداشتی را برای سایر مسافران به وجود آورد ه است؛ به گونهای که بوی پهن این اسب ها مسافران را آزار میدهد. دستفروشها و دورهگردها به هر مسافربری که میرسند قصد دارند هر طور شده جنسهای خود را به ا و بفروشند.
در کنار محوطه آرامگاه، نزدیک در ورودی پسر جوانی کارد و چاقوی آشپزخانه میفروشد. او به یک خانواده نزدیک میشود و همانطور که با صدای بلند فریاد میزند کارد،چاقو؛ کارد تیز و برندهای را که در دست دارد ناگهان جلوی صورت آنها میگیرد و میگوید: کارد، چاقوی مخصوص آشپزخانه! با این حرکت پسرک،دختر کوچکی که همراه خانواده است حسابی می ترسد و شروع میکند به گریهکردن. نزدیک است کار به جاهای باریکی بکشد؛ مرد مسافر از این حرکت پسرک حسابی عصبانی شده و رو به او می گوید: مرد حسابی، این چه کاری است؟ کسی چاقو را این طوری میگیرد جلوی صورت بچه...
محرومیت و کمبود امکانات روستاهای اطراف آرامگاه
بگومگوی مرد مسافر با پسرک چاقوفروش ادامه دارد که به در ورودی آرامگاه فردوسی میرسم.
اما قبل از ورود به پیشنهاد عکاس روزنامه سری به روستاهای اطراف آرامگاه نیز میزنیم. یکی از روستاهای اطراف روستای توس سفلی است؛ روستایی قدیمی که قدمتش شاید بیش از هزار سال نیز باشد. به محض ورود به این روستا محرومیت و کمبود امکانات کاملا به چشم میآید. فرایندگازکشی به این روستا که از مدتها پیش شروع شده بود هنوز در نیمه راه است.
انصاف این است که روستایی مانند روستای توس سفلی که از قدمت بالایی نیز برخوردار است، به دلیل مجاورت با آرامگاه فردوسی که یک مکان فرهنگی و تاریخی است از درآمد حاصل از ورود مسافر و گردشگر به این منطقه بهرهمند باشد و روستا به واسطه ورود بیش از دو میلیون مسافر و گردشگر در طول سال به این منطقه، از وضعیت بهتری برخوردار باشد اما در این روستا هرچه به چشم میخورد، محرومیت است و کمبود امکانات.
آثار تاریخی در معرض نابودی
در انتهای روستای توس سفلی یک دیوار گلی قدیمی به چشم میخورد که دارای طول بسیار زیادی است. آن سوی دیوار بیابان است و کمی آن طرفتر روستاهای دیگر و جاده کلات به چشم میخورد.
با اهالی روستا که صحبت میکنیم، میگویند: این دیوار صدها سال پیش به دستور حاکم توس احداث شده و به منزله دیوار دفاعی دور شهر است.
در انتهای یکی از کوچههای روستا روی دیوار قدیمی که در واقع آثار تاریخی به حساب میآید، بعضی از روستاییها خانه ساختهاند.
یکی از اهالی این روستا میگوید: این خانهها را قبلا ساختهاند اما حالا اجازه ساخت و ساز روی دیوار را نداریم. درست مثل قصه نوشدارو بعد از مرگ سهراب. قصهای که سالها پیش فر دوسی سرود، حالا در کنار آرامگاه خودش عینیت یافته است. نگاهی به دیوار گلی میکنم؛ قسمتهایی از دیوار بر اثر باد و باران تخریب شده است؛ به همین راحتی! با خودم فکر میکنم این دیوار با این قدمتی که دارد حتما به عنوان یک آثار باستانی به ثبت رسیده اما هر چه دنبال تابلویی میگردم که نشان از ثبت ملی این اثر تاریخی داشته باشد، چیزی پیدا نمیکنم.
دوباره به محوطه اطراف آرامگاه برمیگردیم. میخواهم وارد آرامگاه شوم. بلیت ورودی 200تومان از سال پیش تا حالا گرانتر شده است. 500تومان قیمت ورود به آرامگاه فردوسی است. مشکلات داخل باغ آرامگاه به مراتب کمتر از محوطه بیرونی است اما بالاخره خالی از اشکال نیست.
گروههای دانشآموزی، داخل آرامگاه فردوسی شدهاند و مشغول بازدید از بخشهای مختلف باغاند. گوشهای از باغ، مهدی اخوان ثالث به شکل غریبانهای خفته است. او که زمانی از سردی ناجوانمردانه هوا شکایت داشت، حالا در کنار پیر سخن آرام گرفته و دیگر نه شکایتی از سردی هوا دارد و نه گلایهای از زمستان.
آرامگاه فردوسی امروز به خاطر حضور دانشآموزان شلوغتر از هر وقت دیگری است. از پلههای آرامگاه پایین میروم. وسط آرامگاه ، حکیم فردوسی با تمام مشکلاتی که اطراف آرامگاهش به چشم میخورد آرمیده است. دانشآموزان ولوله زیادی به پا کردهاند. در کنار در ورودی آرامگاه، دو تابلوی راهنما نصب شده که درباره فردوسی و شاهنامه توضیح میدهد؛ یکی به زبان فارسی و دیگری به زبان انگلیسی اما جای تابلو به زبان عربی خالی است.
در هر حال مسافران عربزبان هم به آرامگاه پدر زبان فارسی میآیند اما اینجا از تابلوی راهنما برای مسافران عربزبان خبری نیست.
انجام کارهای ساختمانی و فعالیتهای عمرانی نیز در مجموعه آرامگاه سروصدای زیادی به راه انداخته اما آنچه که بیشتر از هر چیز دیگری مسافران را آزار میدهد، وضعیت نامطلوب بهداشتی باغ است . اگر چه نیروهای خدماتی تمام تلاششان را برای نظافت باغ انجام میدهند ، فرسودهبودن شیرهای آب و کثیفبودن سرویس بهداشتی باغ آزاردهنده است. دور تا دور فضای اصلی آرامگاه فردوسی نقش برجستههایی از رزم رستم و داستانهای گوناگون شاهنامه وجود دارد و یک نفر نیز برای گروه دانشآموزی درباره داستانهای شاهنامه توضیح میدهد.
دفعههای گذشته که به آرامگاه آمده بودم از این حرفها خبری نبود. با خودم فکر میکنم شاید چون امروز دانشآموزان را برای بازدید آوردهاند یک نفر برای آنها از داستانهای شاهنامه میگوید.
حدسم کاملا درست است؛ چون وقتی سئوال میکنم متوجه میشوم این برنامه تنها زمانی اجرا میشود که گروههایی برای بازدید به آرامگاه فردوسی میآیند. حالا بیشتر از دو ساعت میشود که در آرامگاه و محوطه اطراف آن حضور دارم. میخواهم از آرامگاه خارج شوم. مجسمه فردوسی گوشهای از حوض بزرگ وسط آرامگاه نصب شده است. روبهروی مجسمه میایستم و با دقت به مجسمهای که با یک دست کتاب و با دست دیگرش قلم را محکم گرفته نگاه میکنم. احساس میکنم از چیزی نگران است؛ مخصوصا که بر ابروهای پر پشتش گره افتاده و پیشانیاش چین خورده است.
بسیج تمامی دستگاه ها
در همین رابطه، رئیس اداره میراث فرهنگی مشهد با بیان اینکه در مسئله آرامگاه فردوسی عوامل زیادی دخیل است، می گوید: آرامگاه فردوسی یکی از میراث ارزشمند استان خراسان رضوی محسوب می شود اما برخی مسائل و مشکلات وجود دارد که اولویت حضور زائر در این مکان را کاهش داده است.
حسن خانزایی با تأکید بر اینکه آرامگاه فردوسی باید در جایگاهی قرار گیرد که هر زائر مشهدی بدون تعلل، ساعاتی از سفر خود را به این مکان تاریخی اختصاص دهد، می افزاید: لازمه محقق شدن هدف مذکور این است که تمام دستگاههای اجرایی که در خدمت رسانی به زائر در شهر مشهد فعالیت میکنند، برای بهبود این منطقه گردشگری همکاری کنند.
وی با اشاره به فرمهای نظرسنجی مردمی که در نوروز90 در داخل آرامگاه فردوسی تکمیل شده، تصریح می کند: 90درصد بازدید کنندگان همواره از خدمات داخل مجموعه رضایت داشتند اما مشکل اصلی از زمانی آغاز میشود که گردشگر از سه راه فردوسی عبور میکند!
11نیمه شب آدینه 21اردیبهشت 1375،ناگهان تلفن خانه زنگ خورد،مادرم گوشی را برداشت، خبر کوتاه بود،رادیو بی بی سی،مرگ غزاله را اعلام کرده است.
غزاله علیزاده 27 بهمن ماه 1325 در مشهد و در عمارت سبز(خیابان دانشگاه کنونی) به دنیا آمد. پدرش حاج عباس علیزاده مرد ثروتمند و دینداری بود. مادرش منیر علیزاده، شاعر و نویسنده ای توانا بود. او در مشهد گرداننده ی انجمن ادبی نقد آشنا بود. غزاله از کودکی در چنین پیرامونه ای بزرگ شد. خانه ای بزرگ،با شکوه، با کتابخانه ای بزرگ،که هر هفته انجمنی ادبی در آن بر پا بود. غزاله دوره ی دبیرستان را در دبیرستان مهستی در رشته علوم انسانی به پایان برد. برای دانشگاه به خواست مادرش به دانشگاه حقوق و علوم سیاسی تهران رفت . پس از گرفتن کارشناسی برای پیگیری دانش اندوزی های خود در حقوق به فرانسه رفت. اما در دانشگاه سوربن، پس از چندی،رشته ی خود را به فلسفه تغییر داد.
غزاله از 15 سالگی کار خود را با چاپ داستانهایش در مشهد،و در روزنامه ی خراسان آغاز کرد. نخستین مجموعه داستانش «بعد از تابستان» در سال ۱٣۵۵ و «سفر ناگذشتنی» در سال 1356 چاپ شد. در سال 1373 کتاب «چهارراه» او بهعنوان بهترین مجموعهی داستان سال 1373 برگزیده شد. از دیگر داستانهای اوست؛رمان دو جلدی«خانهی ادریسیها»(1370) و دو منظره(1363)، تالارها،رویای خانه و کابوس زوال و شبهای تهران.
کتاب «خانهی ادریسیها» سه سال پس از مرگ غزاله، جایزهی «بیست سال داستاننویسی» را به خود اختصاص داد.
سالهای جوانی او همزمان با رژیم پهلوی و ستیز با این رژیم گذشت. او که در فرانسه، با مفاهیمی چون؛ آزادی، برابری، مردمسالاری و ... آشنا شده بود. درگیریهای بسیاری با ساواک داشت. شگفت آنکه بیشتر سالهای پس از انقلاب را هم در توقیف،بازجویی و ...گذراند. او همچون بیشتر روشن اندیشان ایرنی از کنونه ی پدید آمده، خرسند نبود، خودش میگوید: «زنان ایرانی تجربههای خارقالعادهای مثل انقلاب و بعد از آن، جنگ را پشت سر گذاشتند. انقلاب، تنها انگیزهی من و همکاران زن دیگرم برای نوشتن نبود، اما این واقعهی تاریخی باعث شد که هرکدام وضعیت جدیدی در خودمان کشف کنیم. زن، جنس اعجابآوری برای تحول ژرف و پایداری در برابر آن بود. تکتک زنان ایرانی در گرداب این شرایط، هم جرأت خودشان را نشان دادند و هم صبوری عجین شده با ذات زنان را... اما زیر بار زورگویی و ظلم نمیروند. نویسندگان زن ما هم شاید به این دلیل که جامعهی مردسالار، آنها را وادار به تحقیر میکند، سعی کردند با نیرویی مضاعف، پرواز کنند. میلههای قفس و زنجیرهای پیرامونشان را بشکنند و خودشان را بهعنوان انسان و نه سوژه ای صنفی، در جامعه تثبیت کنند.»
آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی،همزمان با افزایش فشار بر روشنفکران، علیزاده به بیماری سرطان هم دچار شد. او هر روز، بیشتر از دیروز،ناامید،افسرده و تکیده میشد.در جمله ی پایانی داستان بلند شبهای تهران نوشته است:«چرا آفریده شده ایم تا رنج بکشیم». در واپسین نوشتار چاپ شده از علیزاده، پیش از مرگ او،در ماهنامهی«آدینه»، ویژهی نوروز 75 و در پاسخ به پرسش: «سالی را که گذشت چگونه ارزیابی میکنید؟» گفته است: زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گردهی اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که بر جای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهی خویش، که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند.
هر سال که میگذرد، مرزهای گل و ریحان دوزخ و مرزهای خارستان بهشت، درهمتر میروند، اشتباه گرفته میشوند. «سال به سال، دریغ از پارسال». تنها حکم تکرار شونده در صفهای خوارو بار و اتوبوسهای دودزا است که قرار است پس از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناختهی طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوانشان بکنند؛ نوشداروی بعد از مرگ سهراب!
هفت قرن رفتهاست از زمانی که «حافظ» نزد اعما صفت مهر منور نکرد. پس آیا خنده دار نیست که امروز، ما، اخلاف او، از کسانی که دست بالا با سیصد، چهارصد کلمه اموراتشان را بیدردسر رتق و فتق میکنند، انتظار داشته باشیم خوانای رؤیاهایی باشند که خود به چندین هزار کلمه یاری میرسانند؟
خانهی روشن ما از کی به باد رفت؟
خانههای تزویر و ریا تاریکاند. «ما غلام خانههای روشنایم». در خانه، رؤیا میبینیم، در خواب رؤیای خانه و بیخانه، کابوس و در کابوس، زوال که آغازشدهاست.
غزاله یکی از امضاکنندگان بیانیهی 134 نفر بهعنوان «مانویسندهایم» بود. که همزمان با ترورهای دستگاههای امنیتی ،انتشار یافت. در روز جمعه 21 اردیبهشتماه 75 ، چند تن از ساکنان روستای «جواهرده» رامسر ، پیکر او را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. غزاله دو روز پیش از این حادثه از مشهد به رامسر رفته بود تا آگاهانه به مرگ بپیوندد. سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در نامهی خود به کمیسر عالی حقوق بشر ادعا نمود که وی در جریان قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیره ای دهه 70 عوامل وزارت اطالاعات کشته شده است.
برخی از دیدگاهها و سخنان عزاله علیزاده:
ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است.
ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.
انقطاع تاریخی و فرهنگی نسل امروز ما با گذشتهی حتی نزدیک، بسیار بیشتر است. جوانان زیر بیست سال، خاطرهی قومی ندارند. دیروز را فراموش کردهاند. پنجاه سال پیش که برایشان درهای است پُر ناشدنی، نسیان بدوی انسان. میخواهم بدانم اگر برای بزرگداشت کسی یا به هر دلیلی، پنجاه سال پیش ایران را در خیابانها بازسازی میکردند، که چنین تصوری بیشک، محال است. چون ما خانههای قدیمی را هم پشت سر هم خراب میکنیم و بیقوارهترین برجها را جای آن میگذاریم. چهرهی شهر ها به سرعت تغییر میکند، تهران قدیم، محو شدهاست، هم صورت ظاهر و هم خاطرهی تاریخیش. پس فرض را بهانه کنیم:
«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروتهای ملی خود شدیم. پرچمهای انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟
مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار میکنیم که انگار هیچ گذشتهای نداریم. هر روز متولد میشویم، هر شب میمیریم. تغییر طبیعی است اما تا این حد سر به بیماری میزند.
با گسترش رسانهها ابزار جنگ روانی در روزگار کنونی بیشتر شده و دولتها در به کارگیری آنها برای غلبه بر حریف کمتر کوتاهی میکنند. در سالهای جنگ جهانی دوم که متفقین به سرکردگی انگلستان، شوروی و آمریکا از سویی و آلمان و ایتالیا و ژاپن از سوی دیگر با هم در نبرد بودند تبلیغات و جنگ روانی در اوج بود. رادیوها به زبانهای گوناگون در فکر جلب نظر یا تأثیر بر ملتها بودند و ترفندها و شگردهای گوناگون از هر دو طرف باب روز بود. چاپ پوستر، کارت پستال و کتاب و جزوه به زبانهای گوناگون از جمله فارسی و عربی نیز رواج داشت.
کشورهای خاور نزدیک و منابع نفتی آنها برای هردو طرف حیاتی بودند. ایران اشغالشده، به خاطر موقعیت سوقالجیشی و نفتش، پل پیروزی توصیف شده بود.
به نوشتۀ هربرت فریدمن، در مقالهای در بارۀ تبلیغات در جنگ دوم جهانی*، در سال ۱۹۴۲ که روسیه زیر فشار آلمان بود و گمان میرفت از آلمان شکست بخورد، نگرانی متفقین بالا گرفت. در کنار تبلیغات جنگی مستقیم علیه دولت آلمان در میان ملت آلمان و ملل دیگر، دستگاه تبلیغات جنگی و جنگ روانی در انگلستان ایرانیان را به دشمنی با آلمان و ژاپن و ایتالیا تشویق میکرد. زیرا متفقین نگران بودند که اگر آلمانیها در روسیه پیروز شوند، از راه قفقاز وارد ایران خواهند شد و به طرف منابع نفتی ایران در جنوب حرکت خواهند کرد.
تحریک ایلات و عشایر ایرانی که در مسیر حرکت آلمان به سمت جنوب بودند، مهم دانسته شده بود و مأموران متحدان برای ایجاد روحیۀ ضد آلمانی به کار افتادند و مأمورانی را به درون قبایل و عشایر و شهرها فرستادند. در این برهه بود که بهره گرفتن از نمادها و نشانههای ملی ایران مورد توجه قرار گرفت. در این جا بود که به فکر تهییج روحیۀ حماسی و استفاده از شعر افتادند که در میان ایرانیان محبوبیت دارد.
آرتور آربری، ایرانشناس معروف انگلیسی و استاد دانشگاه کمبریج که در تاریخ و ادبیات ایران تخصص داشت، در این سالها سردبیر مجلهای بود به نام روزگار نو که در لندن منتشر میشد. او عضو کمیتهای هم بود که در مسایل خاورمیانه به دولت انگلیس مشورت میداد.
مجتبی مینوی، ادیب و دانشمند شاهنامهشناس ایرانی، در بخش فارسی بی بی سی به کار مشغول بود. آربری در ژانویه ۱۹۴۲ با مینوی تماس گرفت و از او نظر خواست. مینوی در پاسخ گفته بود، به جای شعر شاعران جدید بهتر همان است که از شاهنامه استفاده شود و از مینیاتور که در آنها میتوان هیتلر را به شکل ضحاک درآورد و موسولینی و امپراطور ژاپن را هم چون مارهایی که از دوش او بیرون آمده باشند. مینوی شعرهایی را نیز پیشنهاد کرد که در حاشیۀ مینیاتورها نوشته شود:
کمان را بمالید رستم به چنگ بغرید مانند غران پلنگ
پس آنگه به بند کمر برد چنگ گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
خدنگی برآورد پیکان چو آب نهاده بر او چار پر عقا
چو پیکان ببوسید انگشت او گذر کرد از مهرۀ پشت او
چو زد تیر بر سینۀ اشکبوس فلک آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده ملک گفت احسن فلک گفت زه
* * *
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوۀ دادخواه
ستم را میان و کرانه بود همیدون ستم را بهانه بود
* * *
به بندی ببستش دو دست و میان که نگشاید آن بند پیل ژیان
* * *
ابر کتف ضحاک جادو دو مار برست و برآمد ز مردم دمار
* * *
چنان دید کز کاخ شاهنشهان سه جنگی پدید آمدی ناگهان
پس از این مشورت، این پوسترها بر اساس مینیاتورهایی از شاهنامه تهیه شد.
کسی که این پوسترها را کشیدهاست، کیمون اوان مرنگو یا "کِم" نام دارد که در زمان جنگ برای تبلیغات و اطلاعات دولت انگلستان کار میکرد و تصویرگر چند هزار کارت پستال و پوستر است. او چندین کتاب مصور هم تدوین کرد که برخی از آنها به فارسی و عربی هم ترجمه شد.
این پوسترها همزمان با کنفرانس تهران با شرکت چرچیل و استالین و روزولت در سال ۱۹۴۳ در یک مجموعه منتشر شد که در آن این سه، پیروزمند و دشمنانشان شکستخورده تصویر شدهاند.